دایره

اولش سخته …
آخرشم تلخه …
فقط می مونه وسطش …
خب …
تو الآن وسطشی و منم همین طور …
میگم تا دیر نشده بیا از وسط به دو طرف دور شیم از هم …
این جوری هم از تلخی آخرش کم میشه و هم …
سختی اولش کم کم یادمون میره …
به هر حال بازم یه روزی یه جایی همدیگرو می بینیم دیگه…
مگه نه …؟
…………
……………………
……… سهیل.

عشق پر زده

کاش بودی و می دیدی …
تو فقط رفتی …
گریه ها رو …
اشک ها رو …
زجه ها رو ….
ندیدی و رفتی …
آخ که چقدر من تلاش کردم …
چقدر التماس کردم …
چقدر خواهش کردم از بابام تا قبول کنه …
اما تو بی معرفت هیچی رو ندیدی …
من فقط به عشق تو همه این کارا رو کردم …
خب لااقل می گفتی که دوست نداری …
نامرد کاش از اول می گفتی …
الان 20 سال از اون روز می گذره ….
و من …
هنوز موندم که چرا تو بستنی ممد قاسمی رو از یخمک من بیشتر دوست داشتی ….؟!؟
……….
…………………..
………….. سهیل

تولدم

به سنی رسیدم که می تونم یه شبه همه اون چیزایی رو که داشتم رو بدم بهت …
گم که شدی ….
می تونم بگردم و پیدات کنم …
صدام بلند تر شده …
می تونم دیگه از دور صدات کنم …
زورم اینقدر زیاد شده که بتونم دستاتو محکم بگیرم که جایی نری …
می تونم بفهمم یه عالمه تا دیگه هر وقت که می خوای یه چیزیو تعریف کنی هزار بار نگی….
 " فهمیدی …؟ "
یاد گرفتم که موهامو کوتاه کوتاه کنم تا کچلی اینجای سرم زیاد معلوم نشه …
الآن دیگه به سنی رسیدم که می تونم زیر بارون تنهایی قدم بزنم و به هیچ دختر بی چتری نگاه نکنم تا دلم براش بسوزه …
می دونی رفیق …
من دیگه می تونم رو حرفام وایسم …
من چند روز پیش به سنی رسیدم که می تونم یه شبه همه اون چیزایی رو که داشتم بدم بهت …
همشون….
…………….
………………………….
………. سهیل .