….!

دیشب بدجوری دلم گرفته بود …
پیش خودم به پسر رضازاده حسودی کردم …
خوش به حالش …
چه کیفی کرد وقتی باباش قهرمان جهان شد …
هی خدا ….
آخه چرا بابای من قهرمان جهان نمیشه …!؟
امروز تو مدرسه هم بیژن گیر داده بود که چمه …
یه جورایی نتونستم بهش بگم …
اونم دلخور شد و زنگ تفریح یواشکی با سعید و ممد قاسمی رفتن ساندویج خوردن …
منم چون خواستم کم نیارم گفتم روزه کله گونجیشکی گرفتم و …
کلی هم بهم خندیدن …
بیژن هی جلو بچه ها میگفت که : سهیل بوی بهشت میده …!
کلی منو ضایه کرد …
حالا بذار بابام برگرده میدونم باهاشون چی کار کنم …
اصن زنگ ورزش باهاشون بازی نمیکنم …
میرم به آقای اخلاقمون هم میگم …
شب هم که شد …
وقتی ماه مان بزرگم و بابا بزرگم خوابیدن …
بالشتو میذارم رو سرم تا صدام از اتاق بیرون نره …
کلی با خدا صحبت میکنم و میگم که گوش بیژن و سعید و ممد قاسمی رو بپیچونه تا دیگه منو اذیت نکنن …
بابام میگه خدا حرفای بچه ها رو زودتر گوش میکنه …
ولی نه …
اصن این چیزا رو نمیگم …
بذار بابام وقتی قهرمان جهان شد …
اون وقت دیگه تحویلشون نمیگرم …
…….
……………..
……..پسر بابام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *