خب مگه من چی کار کردم …!؟
فقط یه خواب کوچولو دیدم …
همین …
من خودم میدونم چی کار کنم …
باباییم بهم یاد داده که به نا محرم نگاه نکنم …
اون دختر کوچولو خب آبجیم بود …
مگه گناهه آدم آبجیشو دوست داشته باشه …؟!؟
دست خودم که نیست …
اون روز قلبم تو قفسش هی میکوبید به در و دیوار …
باور نمیکنی …؟؟؟؟؟؟؟؟
بیا….بیا نیگا کن تمام بال و پرش زخمی شده …
اون روزم اینقدر خودشو به در و دیوار کوبید تا تونست بیاد بیرون …
پرید اومد تو دهنم …
اون وقت هرچی توش بودو گفت …
منم اونا رو نوشتم …
باور کن …
تقصیر من نبودددددددددددددددددد ….
بیین من اشتباه کردم …
اصلنی بابایی که اومد میگم با اون کمربند سیاهه بیوفته به جونم تا دیگه از این خوابا نبینم …
به ماه مان بزرگ هم میگم که تو چشام فل فل بریزه تا قرمز بشه و بسوزه …
بهدشم اینقدر گریه کنه تا آدم شه …
امروز اون قلبه که رو بالشتم کشیدم رو هم شبیه سیب کردم …
خوبه …؟!؟؟
حالا ببخش دیگه …
بیا پایین جون سهیل …
بیا نیگا کن کلی برات گچ کش رفتم …
باشه ….؟
……………………
…………
……………..سهیل.