………………
……
آقا دلمون خیلی پره …
آقا کلی حرف دارم باهات …
اینجا میگم تا هر کسی که میاد بدونه …
که ازت هرچی خواستم بهم دادی …
ولی آقا…
امسال خودم هیچی ازت نمیخوام …
فقط دلم رو خالی کن …
میگن آقامون دلبره …
خب بیا …
قسمت میدم به دل زینبت …
بیا دل ما رو هم ببر …
آقا دلم خسته شده …
آقا این روزا آدمای دل شکسته خیلی زیادن …
خیلی ها حاجت دارن …
خیلی ها برات قران نذر کردن و خیلی ها …
آقا حاجتشون رو بده …
آقا مریضا ، اونایی که تو این شبا ازت کمک میخوان …
آقا خیلی ها تو این شبا چشمشون به دره که گمشده شون بیاد …
آقا حسین …
تو رو به چشمای ابولفضلت قسم …
دل شکسته ها تو دریاب …
….
………………
……………..
Month: ژانویه 2007
ما …
ما که راهمون یکی بود …
چرا جاده ما رو گم کرد ….؟!؟
……
……………
طعم آلبالو
هوا که تاریک شد …
سرد بود …
برفایی که از قبل اومده بود، روی زمین یخ زده بودن …
سکوت همه جای شب رو فرا گرفته بود …
گرمای نفسش به صورت بخار از دهانش خارج می شد …
یقه کاپشنش رو بالا داد …
یه نخ کاپیتان بلک …
طعم آلبالو …
به یاد طعم لبهایش …
روی لباش گذاشت …
و …
راه افتاد …
و رفت …
……….
…..
فردا صبح …
سر جلسه امتحان …
صندلی شماره 471 …
مراقب ورقه را برداشت و نوشت …
سهیل…
…..
غایب ….
……….
…………………
……………………..
مرد باید درد بکشه تا مرد شه …!
آخه درد رو از هر طرف که بخونی بازم درده …
نمیدونم …
شاید از هر طرفم بنویسی بازم درد بشه …
می بینی …
دیگه خدا هم باهامون حکم بازی نمیکنه …
از بس لایی کشیدیم …
خیلی که دقیق میشم می بینم که خودم مقصر بودم …
آخه یکی نیست بگه بچه دم امتحانی چه مرگت بود که تب مالت گرفتی …
ولی بازم خدا رو شکر که ایدزی سرطانی چیزی نگرفتیم …
و در آخر …
خدا خیر بده هر چی دکتر و قرص و آمپوله …
اگه اینا نبودن من حتما الآن ….
الآن ….
الآن…………………..!!!
………….
……………………
………..سهیل.
حالا …
یه چیزی تو مایه های دمت گرم …
حالا بابام ببینه …
نظرشو بگه …
شاید …
نمیدونم …
حالا تو ببین …
گفتم که اینجوری نمیمونه …
مونده …
…..
……….
…………….سهیل.