تنهایی نشسته روی صندلی و زل زده به یه جایی که دوره و معلوم نیست….
غمگین و گرفته…پریشون و پژمرده…
آخه دیشب آقاش مرد….بی خداحافظی…
_سهیل…!!!….یادت نره فردا بیای سر خاک …. آقام خیلی غریبه …گریه کن نداره …
_ تو بیا … آخه تو هم قیافت ماتمه هم زودی دلت می شکنه و گریه ات میگیره …
معلومه که میام…باید بیام… تو به گردنم خیلی حق داری …
تا حالا ده بار به خاطرم کتک کاری کردی …
من که تا حالا به دردت نخوردم…اقلن حالا…
میام … میام برات سنگ تموم میذارم …
انقدر محکم بزنم رو پیشونیم که صداش تا ده تا قبر اونورتر بره ….
جیغ میزنم ….
خاک میپاشم رو سرم …
آخرش هم غش می کنم …
به خاطر آب قند نه ها … فقط به خاطر تو … به خاطر آقات…
ولی کاش نمی بردیش قبرستون …
خاک قبرستون،نه چیزی رو پس میده ….نه کسی رو …
اینو من هم نمیدونستم …
تازه فهمیدم…
یه عمر هرهفته شب جمعه که شد با هزار تا آرزو رفتیم قبرستون به خاک میلاد آب و کود دادیم….
به امید اینکه میلاد دوباره جوونه بزنه و دربیاد…
یه دفعه که من استخون کله پاچه هم کاشتم پای میلاد …
اون موقعی میخواستم وقتی میلاد دراومد قدش از قد بابای ممد قاسمی هم بلندتر بشه…
که دیگه جرات نکنه محکم بزنه تو گوش من و بهم بگه پدرسگ….
اما نشد….
فقط علف هرز برام دراومد…..و خار….
تو اشتباه من رو نکن….
اول بیارش لب حوض با شیلنگ قشنگ بشورش….که میخواد بره پیش خدا تمیز باشه…
بعد هم آقات رو بکار تو همین باغچه خونه ما…..
پیش گل سرخ و زنبق و اقاقیا…
بهش برس…
آبش رو به موقع بده…
سمپاشیش کن….
کود حیوانی بده….
خدا رو چه دیدی….
شاید یه روز…
یه بار دیگه آقات از خاک درآد….
……….
……………….
……. سهیل .