عاشقتم

بذار بزرگ شم 
اونوقت میام باهات دوست میشم …
یه کاری می کنم بهم عادت کنی …
عاشقم که شدی …
دیوونم که شدی …
خرابم که شدی …
میرم با یکی دیگه دوست میشم …
تو تنها میشی …
شیکست می خوری …
افسردگی می گیری …
دیگه با هیج کس دوست نمیشی …
به همه پسرا بد بین میشی …
گوشه گیر میشی …
اینقدر غم و غصه می خوری تا دق می کنی …
منم به همه آرزوهام می رسم …
خوشبخت میشم …
…..
Ok …!؟
…….
……….
….. سهیل .

پنجره

از وقتی قدم رسیده به طاقچه مسوولیتم خیلی سنگین شده …
باید ساعت رو یه جوری کوک کنم که صبح زود زنگ نزنه بدخواب شیم …
باید ظهرها جانماز رو پهن کنم گوشه دیوار…
شبا هم مفاتیح سبزه و دستمال سفیده رو برای ماه مان بزرگ ببرم …
که از رو مفاتیح دعام کنه …
با دستمال هم اشکها و دماغش رو پاک کنه …
میبینی چقدر کار ریخته …
رو سر من بدبخت سرسخت …
خب رسم زندگی همینه دیگه …
هرچی میگذره سخت تر میشه …
چقدر خوش گذشت اون روزا که تازه قدم رسیده بود به پنجره …
چقدر زود گذشت …
پنجره یه خوبی که داشت اینکه همه چی توش معلوم بود …
حتی چیزهایی که معمولی نیستن …
هر شب جمعه …
ماه مانیم میومد پشت پنجره …
نیگام میکرد …
دلم بیقرار میشد …
برام بوس میفرستاد …
دلم میرفت به هواش …
گرمی لبهاشو هیچوقت روی گونه هام حس نکردم …
اما از شرم نگاهش صورتم همیشه داغ بود …
داغ ….
به داغی زخمهای دلم …
امان از دست این آقای مهندس …
درسته…خونمون رو ساخته….دستش هم درد نکنه…
اما چرا اینقد دیوار …
چرا اونهمه سقف …
ما پنجره دوست داشتیم …
یه دیوار بسمون بود …
اونم برای اینکه فاصله ای باشه بین ما و شما …
…..
بگذریم…
داشتم از قدم میگفتم که رسیده به طاقچه …
اما من دوست دارم قدم بازم بلند بشه …
یعنی هم دوست دارم هم میترسم …
دوست دارم…چون به خدا که تو آسمونهاست نزدیک میشم …
اما میترسم …
میترسم قدم انقدر بلند بشه که از پنجره هم بالا بزنم ….
بعدنی دیگه نتونم توشو نگاه کنم …
نمیدونم …
شاید همین الانه هم قدم از پنجره رد شده باشه …
آخه چند وقتیه ماه مانیم قد و بالای منو میبینه و من ، چشمام به دیواره …
هی ….
ای فلک …
آخه چی میشد ادیسون هیچوقت دیوار رو اختراع نمیکرد …
و خدا …
هم …
فراغ را….
…………
……………………
……. سهیل .

سوراخ …!

این اصن خنده دار نیست …
من تو اتاقم یه پنجره دارم …
خب …
این پنجره اتاقم یه پرده داره که یه گوشش رو سوراخ کردم …
بعضی وقتا از این لا ، از این سوراخی که گوشه پرده اتاقم هست خدا رو تماشا میکنم و باهاش از این لا حرف میزنم …
اسمشو گذاشتم سوراخ دعا …
تا حالا چیزای زیادی به طرف آسمون پرتاب شده …
مقداری آرزو ، مقداری داد و بیداد، یه عالمه غر و گریه و ناله و غیره و ذالک …
گاهی که جو گیر ارتباطات سوراخ دعایی خودم میشم یه هو به خودم میام و میبینم دستامو گرفتم اونوری و دارم بلند بلند چیزایی رو میگم که …
خب به هر حال نباید گفته بشه…!
حالا این که خوبه …!
از همه تابلو تر اون موقعیه که میبینم سرکار خانم دختر همسایه دم پنجره مشرف به اتاق من مشغول سیگار کشیدن و تماشای کمیک عاشقانه و صامت منه..!
و من منتظر میشم تا فردای اون روز موبایلم زنگ بخوره و …
خب اینم یه جورشه..!
به هر حال یه چیزایی رو ….
هیچ وقت ….
نمیشه انکار کرد …!!!
……..
…..
…………….

سفر

رفتم بلیط بگیرم …
آقاهه میگه چند نفر …
میگم : یه نفر ….
لبخند میزنه و میگه: …
پس کی میخواد این یک نفر بشه دو نفر …
نیگاش می کنم و هیچی نمی گم …
میگه: سفر بی همسفر نمیشه …
میگم : آخه کو همسفر …
اشاره میکنه به اونور خیابون …
خندم میگره …
میگم :آدم که نمیتونه با هر کسی همسفر بشه … اونم با اینا …!!
نه خدایی کجام شبیه ایناست …
می خنده …
میگه : خب آخرش که چی …
میگم وایسا …
زنگ زدم به رضا …
از شانسمون رضا هم بلیط می خواست …
کلی ذوق کردم و گفتم : …
بنویس دو نفر ….
…..
……………….
…….

?…only for

ببین پسرم تو مثل بابات نباش …
بابات بچگی زیاد کرد …
ولی تو بچگی نکن …
بزرگ باش …
مرد باش …
شهامت داشته باش …
بذار هر کسی هر چی دوست داره بگه …
تو به کسی بی احترامی نکن …
چون همه به فکر خودشونن تو هم به فکر خودت باش …
حد خودتو بدون …
پاتو بیشتر از گیلیمت دراز نکن …
به هیچ کس جز خانواده اعتماد نکن …
مثل بابات احساسی نباش …
سختی بکش …
دنبال عشق و دوست داشتن نباش که پیدا کردنی نیست …
تلاش کن و خودت به وجودش بیار …
بابایی …
درسته سهیلی …
درسته بی خانمان ترین ستاره ی آسومنه سهیل …
درسته تو آسمون به این بزرگی گم شده …
ولی یادت نره …
یه بابایی داری که همیشه ماهزاده ست ….
با تمام کوچیکیش و حقارت و پستی و بچگیش …
بازم ماهزاده ست …
به خاطر همین همیشه سرش رو بالا نگه میداره و افتخار میکنه به تو …
به خودش که مثل تو رو داره …
به این که تا الآن با شرافت زندگی کرده و …
آخه گلم تو هم ماهزاده ای …
……..!
بابایی خیلی دوست دارم …
میگن گل با خار و تیغش قشنگه …
بذار بقیه خار و تیغ تو رو ببینن و پیشت نمونن …
خیالی نیست …
بذار خوش باشن …
ولی اینو بدونن که تو با تمام کوچیکیت ….
فقط ….
برای …
……….من …
می مونی …
فقط برای …
من …/

خدا رو چه دیدی

تنهایی نشسته روی صندلی و زل زده به یه جایی که دوره و معلوم نیست….
غمگین و گرفته…پریشون و پژمرده…
آخه دیشب آقاش مرد….بی خداحافظی…
_سهیل…!!!….یادت نره فردا بیای سر خاک …. آقام خیلی غریبه …گریه کن نداره …
_ تو بیا … آخه تو هم قیافت ماتمه هم زودی دلت می شکنه و گریه ات میگیره …
معلومه که میام…باید بیام… تو به گردنم خیلی حق داری …
تا حالا ده بار به خاطرم کتک کاری کردی …
من که تا حالا به دردت نخوردم…اقلن حالا…
میام … میام برات سنگ تموم میذارم …
انقدر محکم بزنم رو پیشونیم که صداش تا ده تا قبر اونورتر بره ….
جیغ میزنم ….
خاک میپاشم رو سرم …
آخرش هم غش می کنم …
به خاطر آب قند نه ها … فقط به خاطر تو … به خاطر آقات…
ولی کاش نمی بردیش قبرستون …
خاک قبرستون،نه چیزی رو پس میده ….نه کسی رو …
اینو من هم نمیدونستم …
تازه فهمیدم…
یه عمر هرهفته شب جمعه که شد با هزار تا آرزو رفتیم قبرستون به خاک میلاد آب و کود دادیم….
به امید اینکه میلاد دوباره جوونه بزنه و دربیاد…
یه دفعه که من استخون کله پاچه هم کاشتم پای میلاد …
اون موقعی میخواستم وقتی میلاد دراومد قدش از قد بابای ممد قاسمی هم بلندتر بشه…
که دیگه جرات نکنه محکم بزنه تو گوش من و بهم بگه پدرسگ….
اما نشد….
فقط علف هرز برام دراومد…..و خار….
تو اشتباه من رو نکن….
اول بیارش لب حوض با شیلنگ قشنگ بشورش….که میخواد بره پیش خدا تمیز باشه…
بعد هم آقات رو بکار تو همین باغچه خونه ما…..
پیش گل سرخ و زنبق و اقاقیا…
بهش برس…
آبش رو به موقع بده…
سمپاشیش کن….
کود حیوانی بده….
خدا رو چه دیدی….
شاید یه روز…
یه بار دیگه آقات از خاک درآد….
……….
……………….
……. سهیل .