هیچ آدم کوچیکی همین جوری بزرگ نمیشه …
و هیچ آدم بزرگی همین جوری بزرگ نشده …
میدونم …
باید از اول بخوای …
و خواستن داریم تا خواستن …
وقتی خواستنت تو وجودت ریشه کرد …
اون وقت می تونی شروع کنی به بزرگ شدن …
مهم نیست چی برداشت میکنی از حرفام …
اینجا یه بازیه …
کلی رفیقه رقیب داری تو این بازی …
شهامت داشته باش …
ولی رفیق بازی کنی باختی …
زندگی یادم داده که بجای رفاقت رقابت کنم …
بازنده بشی راه برگشت هم نداری …
به اون بالا که رسیدی خیلی چیزا برات معلوم میشه …
پس پله پله برو که نفست کم نیاره ….
میدونی رفیق …
از وقتی که رفاقتام رو فراموش کردم …
تازه فهمیدم که کجام ….
خوشحالم که خدا رفیقم بود …
اون خودش منو وارد این بازی زندگی کرد …
خودش یادم داد که چه جوری رقابت کنم …
به مهربونیش قسم که هر چی که دارم همه از لطف و کرمشه …
به قول ماری یه عشق هستش که وقتی دچارش بشی به همه جا میرسی …
آخ که چقدر عشقش پاک و زیباست …
هی رفیق …
فقط کافیه بهش دل ببندی …
یه گوشه چشمش برای هممون کافیه …
……
………………..
……..
متاسفم كه بايد اينو بگم اما…….آفرين! درست وارد بازي شدي!
اينروزا ديگه رفيق و رفاقتي وجود نداره!
من اين قانون لعنتي رو چند سالي هست كشف كرده ام.
اگه به فكر خودت نباشي كلاهت پس معركه ست.
فقط يه چيز!……..هميشه مثل يك انسان زندگي كن!
هموني كه تمام فرشته هاي پاك خدا در مقابلش زانو زدند .
هموني كه خدا به خاطرش يكي از فرشته هاشو از خودش دور كرد………
اين مهمه!
خوشحالم داداشي مهربونم كه ميدوني هرچي داري از لطف و كرم اونه.
و خوشحالترم از اينكه هميشه لطف و كرمش رو نصيبت كرده.
اميدوارم تا ابد همينطور بزرگترين عشق زندگي تو و من و بقيه باقي بمونه.
شاد باشي مهربون.
واااااااا!
چرا كامنت بالايي من بدون اسم وارد شد؟؟؟!!!
……….
من فكر ميكردم فقط پرشينه كه قاط داره!!(D:)
_________________
سهیل: بهله .. من خودم شخصا حالشو گرفتم که دیگه قاطی نکنه .
مستر جون!!! حالا من یک چیزی نوشتم دست نگیر!!! حالا مارو قاتل حساب می کنی. خوبه نصف بیشتره خواننده هات دخترن ها….اصلا اگر می ترسی کی گفته بری زن بگیری…..بعدشم اگه می خوایی خودت کیک بپزی و آشپزی کنی که خوشا به حال خانومت!!! چه حالی می کنه! می خوره و می خوابه!!!! D:!!!!!
________________
سهیل:
بهله میسیز جان…
در مورد زن نگرفتن پایه ام خفن…
آخي!
مرسي داداش سهيل گل خودم.
خيلي آقايي!
سلام . دارم می رم يه نيم روز مهمون حرمش بشم . حالا که يادم بوده بيام بهت خبر بدم پس اونجا هم يادت می کنم
کاشکی آهویی بودم دل به نگاهت می سپردم
یا کبوتری که از دستای تو دونه می خوردم
توی آسمون چشمات پر و بالی وا می کردم
از الان تا آخر عمر یا رضا رضا می کردم