شب بود …
ستاره می درخشید …
باد می گفت بیدار باش …
خواب من نوری نداشت …
من بودم و خدا …
دوتایی تا صبح …
از تنهایی هاش می گفت …
بغض می کرد گاهی …
فرشته ها خواب بودن همه…
احساس سرما می کردم …
از خدا پرسیدم عشق …
سکوت کرد …
سکوت کردم …
ستاره می درخشید …
خواب من نوری نداشت …
بیدار بودیم …
من بودم و خدا …
دو تایی تا صبح …
…………………
………………….
……….. سهیل .
Month: فوریه 2009
آسمون
فرقی نمی کنه کجا باشی …
آسمون همیشه اون بالاست …
بالای سرت …
فقط کافیه نیگاش کنی …
حتما یه ستاره پیدا میشه …
که بهت چشمک بزنه …!!
……..
………سهیل
گاریزات
بود و بیشتر نبود …
و من در فکر پایان راه …
25 خرداد خیلی وقته که گذشته …
تجربه …
آدمای عجیب …
سختی کار …
دوری …
همه چی بود …
ولی خب …
پروژه یزد هم دیگه نفس های آخرشه …
……
….
..