همشون رو حریفم

دستای حق رو که بستن …
به کمین حق نشستن …
حق و نا حق نمی فهمن …
اونایی که حق پرستن …
…….
یه بطر عرق و سیگار بعدشم دیگه آرومم نمی کنه ….
تو این جنگل بزرگ …
که شب هاش خیلی طولانی تر از روزاشه …
منم یه حیوون پست شدم …
اما خب نه به پستی کلاغا …!
در حد و اندازه خودم …
اصن مگه بده آدم شک کنه به همه چی …؟
به خودم به تو …. به خدا …
نه به خودم نه …
شک ندارم به خودم …
به پست بودنم …
به اینکه راحت می تونم نقش یه پسر خوب و مثبت رو بازی کنم …
و همه بگن به به …. چه پسری …
هه …
تف به همه کلاغا …
ذاتشونم مثل خودشون سیاهه …
بی خیال ….
بیا رفیق …
دستتو بده به من …
یه قدمی تو جنگل بزنیم ….
…….
…………………….
……. سهیل .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *