یه وقتا

سبک که می شیم …
راحت میریم بالا …
زیاد دور نه …زیاد دور نمی شیم …
یه کوچولو بپری می تونی بگیریمون …
جایی نمی ریم …
آخه تنهایی گم می شیم …
من و سهیل …
خودم رو میگم …
وقتی که خیلی سبک می شیم …
…….
……………………
……..

28

قدیما پشت خونمون یه جوب آب بود …
یادمه یه بار من از روش پریدم…
یادمه تو نپریدی و گفتی که میری به مامانم میگی که من پریدم …
یادمه دیگه هیچ‌وقت از اونجا رد نشدم …
یادم نیست ترس از مامان بود یا نفرت از تو یا بی‌حوصلگی …
اما آخرین باری که از اونجا رد شدم همین چند وقت پیش بود …
حوصله‌ام خیلی سر رفته بود …
مامان دیگه مثل قدیما جوون نبود  ….
تو‌ام هر چی گشتم پیدات نکردم …
آخر موقع برگشت جوبو دیدم …
البته دیگه جوب نبود…
روش قبرستون ساخته بودن…
………..
……………………..
……. سهیل

برگرد

بیا …
بیا مثل اون روز…
که نگاهم با نگاهت گره خورد …
بشینیم ….
زیر اون سرو بلند …
من بگم از تو و …
تو هم نگاه کنی هیچی نگی …
چند روزی هست داره بارون میاد …
بیا بذار بارون خیسمون کنه …
بیا …
مثل اون شبا که حکم بازی می کردیم …
همش منو کت کن 
بیا شب بیداری کنیم …
بیا …
بیا که دلم لک زده واسه یه بستی نیم متری پارک ملت …
می دونی چند وقته که از اونجا رد هم نشدم …
بیا …
بیا یه کم پایین پیش رفیقت …
بیا که دلم خیلی هواتو کرده …
………………
…………………………….
پ.ن : بعضی از آدما یه هویی خون به مغزشون نمی رسه …!
من بدم میاد.

02

خدا رو شکر …
محتاج کسی نشدیم …
وگر نه تخ…. هم حسابت نمی کردن ….
نیگا کن پسرم …
این دنیا تا دلت بخواد کلاغ داره …
دور و برت بودن و هستن …
هه …
حتی بعضی هاشون خیلی بهت نزدیکن …
بی خیال همشون …
سعی کن تو آسمونت همیشه تو غروب خورشید و پشت کوها باشن ….
چقدر دوست دارم این جمله رو تکرار کنم …
” کلاغا باید باشن و خیلی چیزا رو ببینن …
یادت باشه …
خدا همیشه اون بالاست …
و همیشه مهربونی میکنه …
فدای یه تار موت ….
……..
…………………………
………