خواب

از بچه‌گی عادت نداشتم بشینم و ستاره‌ها رو بشمارم …
اما می‌دونستم آدمای بی‌کاری پیدا می‌شن که …
شونصد و هشتاد و نه یا شیصغد و نود و پنج…
… تو که خوابیدی ….
به هر حال آخرش رو …
…..بی خیال …
اگه بیدارت کنم و ازم بپرسی …
شونصد و هشتاد و نه بود یا شیصغد و نود و پنج …
بعد من هاج و واج بمونم …
اون‌وقت فکر می‌کنی که تمام شب داشتم تو رو نگاه می‌کردم…
اون‌وقت می‌فهمی که تمام شب داشتم تو رو نگاه می‌کردم…
اون‌وقت تو هم دیگه نمی‌خوابی…
و شروع می‌کنی به شمردن ستاره‌ها…
یا شایدم ستاره هات ….
………
………………………..
……
پ.ن : دیشب خواب دیدم کلاغا دارن از سرما یخ می زنن و می افتن رو زمین ….!

بودیم و نبود

بچه بودیم ، کلی دریا بود …
بزرگ تر شدیم ، دیگه دریایی نبود …
بچه گی ها دلتنگی نبود ، ولی دریا بود …
بزرگ تر شدیم ،دلتنگی هست و دریایی نبود …
و ما بودیم …
و کلی قدم زدن های کنار دریایی…
که نبود …
………
……………………
….. سهیل .

…… ماجون ……

خوابیدی بدون لالایی و قصه …
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه ….
……
2 هفته گذشت …
هنوز باور کردنش سخته …
هی می گم خدایا کاش همش یه خواب باشه …
ولی …
ماجون حالا دیگه 2 هفته ست که آسوده خوابیده و …
….
ماجون …
آره ماجون دیگه بیدار نمیشه …
……
…………………..
…… سهیل .