از بچهگی عادت نداشتم بشینم و ستارهها رو بشمارم …
اما میدونستم آدمای بیکاری پیدا میشن که …
شونصد و هشتاد و نه یا شیصغد و نود و پنج…
… تو که خوابیدی ….
به هر حال آخرش رو …
…..بی خیال …
اگه بیدارت کنم و ازم بپرسی …
شونصد و هشتاد و نه بود یا شیصغد و نود و پنج …
بعد من هاج و واج بمونم …
اونوقت فکر میکنی که تمام شب داشتم تو رو نگاه میکردم…
اونوقت میفهمی که تمام شب داشتم تو رو نگاه میکردم…
اونوقت تو هم دیگه نمیخوابی…
و شروع میکنی به شمردن ستارهها…
یا شایدم ستاره هات ….
………
………………………..
……
پ.ن : دیشب خواب دیدم کلاغا دارن از سرما یخ می زنن و می افتن رو زمین ….!