میگه : اگه قراره یه ستاره داشته باشم ، ستاره ی من آتیش ته سیگارمه . از اون دورتر رو نه میبینم ، نه میشناسم ، و نه فکرم قد میده ….
میگم : نترس و فقط برو … ولی آخرش خاکسترشون میریزه رو فرش …
میگه : فقط بدیش اینه که گریه کردن یادم رفته ….
میگم : فکرشو نکن ….
میگه : نه فکر بی کله گی خودمم ، نه فکر جنگ اعصاب کاری ، بی حرکت رو تختم دراز میکشم و دود میکنم ، تا بیان ببرنم . من اصلا فکر ندارم …..
میگم : تو خواب داد بزن . بذار همه از خواب بپرن ببینن چی شده ….
میگه : میخوام داد بزنم همه بفهمن چیزی نشده !!!! فقط پتوم یه ذره نازکه . سرما غلغلکم میده . نه اینکه زیاد غلغلکم بده ها . یه کم غلغلکم میده …
میگم : سرما نیست . نفس "اونا"س که تا مغز استخونتو میلرزونه ….
میگه : من از "اونا" نمیترسم ….
میگم : "اونا" کاری با تو ندارن . فقط ترس تو ، فکرتو ، اشکاتو ، با خودشون برده ن و الان ، عمر تو به عمر ستاره ی کوچیکت بسته س …
…..
………….
باد سرد ، میپیچه تو اتاق …
پتوی نازکم رو میپیچم دورم …
آخرین کپه ی خاکستر سیگار میریزه رو فرش …
خاموشش میکنم، و پرده می افته ….
تنها میشم …
میگم : فقط بدیش اینه که گریه کردن یادم رفته …
…….
…………………….
…… سهیل .