39

یک روز بعد از ظهر …
یکم مونده بود به غروب خورشید …
تا نیمه‌های شب انتظار کشیدم…
یک و نیم واحد بلاگ در ذهنم مرور کردم…
یه چند خطی از خاطراتمونو روی ماسه‌ها به یادگار نوشتم …
چرت و پرت …
ولی زیبا شده بود…!!
موج اما…
همون کفش‌های پاشنه‌دار دختر همسایه…
خاطراتمون …
همون چرت و پرت ها مون …
رو با خودش برد …
بجاش …
همه جا بوی آلبالو گرفته بود …
و قلبم …
…!!
……………………….
……
…………سهیل .

چیز

آدما دو دسته ان …
یه دسته یه چیزی می گن برای یه چیز دیگه …
یه دسته هم یه چیزی می گن تا یه چیزی گفته باشن …
خب ما هم گفتیم چیزی بگیم که حالا یه چیزی گفته باشیم …
که یه وقت نیان پشت سرمون چیزی بگن …
که چرا سهیل چیزی نگفت …
هه …!
حالا از چیز ما ناراحت شدن بعضیا …
خب تقصیر ما چیه که چیزمون قابل  هضم نبوده براشون …
فک کنم یه چیزشون شده باشه …
بد جوری به چیز چیز افتادن …
آخه یکی نیست بهشون بگه که شما رو چه به این چیزا …!؟
….
………………….
…… سهیل .

دیوانه به دیدارم بیا

هی رفیق …
می خونی دیگه … مگه نه …؟!
اما نخوندی هم مهم نیست …
مهم یه چیز دیگه ست …
این که یه روز تمام زندگیت رو میذاری جلوت …
نگاه می کنی بهش …
خوبیات رو یه گوشه …
بدیا یه گوشه …
کینه و نفرت و عشق و دوست داشتنات هم یه گوشه …
فک می کنی …
با تنهایی …
خیلی وقته که گذشته …
مثل 30 سالی که تا حالا گذشته برات …
می فهمی …
فراموش شدی …
اون وقت میشی یه آدم موفق …!
یه تفاله …
……….
…………………………..
………….