یکی خیلی عارفانه میره مسجد و شروع میکنه به خوندن جوشن کبیر ….
دعایی می خونه که حتی نمیدونه در مورد چیه و چی گفته شده توش …
قرآن به سر می گیره …
دم سحر هم که میاد خونه با چشمای قرمز که معلومه خیلی تلاش کرده تو شب قدر …
و یکی دیگه …
تو اتاقش رو تختش دراز می کشه …
رو به پنجره و ستاره های آسمون …
خیلی ابله و کودکانه دعا میکنه …
برای همه به غیر از خودش …!
هه ….!نه !……..جوشن کبیر بلد نیست … معنیش رو هم نمیدونه ….
قرآن به سرش هم نمی گیره …
مرتیکه ابله …!
سحر هم یه لیوان شیر و چند تا خرما …
بعده نمازش …
میره رو همون تخت و زیر همون آسمون و ستاره هاش …
میره تا چند ساعتی بخوابه …
…….
………………….
………..سهیل .
دلم ميخواد…….من….. اون نفر دوم باشم.
دلم ميخواد ساده و بي آلايش، چهارزانو بشينم مقابلش!
بهش بگم ببين! اونهمه بزرگي و عظمتت هم مانع نميشه تا من كوچيك، من حقير و ذليل و ترسو و درمونده اينطوري نشينم جلوت و زل نزنم توي اين چشما!
اين چشماي مهربون كه امشب و پس فردا شب، يك دنيا حرف دارن با من!
آره!
اين تويي كه منو مي خوني!…
من بازيگوش سر به هوا رو!….
من غافل و خواب زده رو!….
منم بالاخره يه روز ميفهمم كه تو چقدر چقدر چقدر دوستم داشتي و …. داري!
كاش فقط اونروز دير نباشه….
كاش…
اگه خدا بخواد تا يكي دو ساعت ديگه نشسته ام تو حرم كوچيك و باصفاي امام زاده محسن(ع) و از ته دلم دعا ميكنم واسه سهيلم و همه عزيزايي كه مي دونم امشب اونا هم هستن به يادم!
التماس دعا مهربون!
خدا قبول کنه بهارم…
من کوچیک تر از اونیم که فکرشو می کردم …
فدای بهار نازنینم … :=
kheli jaleb bod man mosalam hamon dovomiye hastam ba hamin zabone shirine farsi bahash miharfam na arabi :d