یادت نمیاد ….
اون موقه ها نه تو بودی….
نه جای خالیت …!
خدا بود و من و کلی انگیزه که شبا رو بالشتم بارون میشد و می بارید …!
…..
اون موقه ها قهرمان قصه …
تمام دنیاش همون یه نخ کاپیتان بلک آلبالوییش بود ….
….
اون موقه ها درخت گیلاس حیاطمون هم عاشق میشد و …
هویچ میداد …
…
هه …!
اون موقه ها …
این خنده ها نبود …
تویی هم نبود …
……
…………….
یادت نمیاد …
اون موقه ها وقتی دلمون می گرفت…
نه تو بودی ….
نه جای …!
…….
…………………..
……….
سلام.
اون موقع ها صفا بود جفا بود و ….
چون دلي داشتيم واسه گفتن و شنيدن.
وقتي داشتيم واسه بودن.
.
.
سلام داداشی….حق باتوست…اون موقع هاحتی دروغم اینقدرنبود….کسی واسه کسی خودشونمیگرفت..همه یه رنگ بودن…یادش بخیر…چه دورانیه بچه گی….کاش هیچ وقت ارزونمیکردیم بزرگ شیم …بی خیالش…خودت خوبی داداشی؟خوش میگذره؟مارانمیبینی خوشت هست؟ 😀