چه تگرگی بوداااا

همش منتظر بودم شیشه ماشین خورد شه

خیلی حال داد

مخصوصا پیاده شدن از ماشین

ایستادن زیر تگرگ

اونم با سر کچل

عمری بفهمه کسی چه لذتی داره

فک کن…

دونه های تگرگ می خوره رو پوست سرت و حس یخیش و سوزش برخورد و آب شدن تگرگ و خیس شدن سر و کله و سک و صورت و این حرفا

اصن حالی میده که رستم به تهمینه نداد

🙂

فک کن

دو تا دختر

ساعت 3 شب

تو جاده

تازه شم اونی هم که پشت فرمونه یه کمی سرش گرمه :-/

بعد یه مسیری که نیم ساعت طول میکشه تا برسن به مقصد رو 2 ساعته که نرسیدن

حالا 2 ساعت بخوره تو سرم

گوشیاشون رو میگیری در دسترس نیست

…..

تو این شرایط باس چه حسی پیدا کرد جز زنگ زدن به 110 و امداد جاده و رفتن به پلیس راه و آمار تصادفیا رو گرفتن ..؟

خب خواهر من ، عزیز من ، جیگر من ، قربوس بشمت نکن این کارو

مردیم و زنده شدیم دیشب

با قلب و روح و روان عمام امت بازی نکنید خب

تو اوج جوونی سکته مکته می کنیما

یکی از لذت های دنیا خوردنه

واقعا حیف و افسوس که بعضیا از این لذت دوری می کنن

واقعا ناشکرن اینا

گناهه عاقا … گناههههه

خدا یه مشت خوردنی در اختیارمون گذاشته

که ما بخوریم و بقیه بخورن 🙂

انرژی بگیریم

روحیه بگیریم 🙂

جوووووووون بگیریم

به به

:))

بعد میان میگن: عمام چرا جون نداری ..؟ چرا حال نداری ..؟ چرا روحیه نداری…؟

هفت روز گذشت

تا اینجا

یه عید دیدنی رفتیم

یه شمال رفتیم

برگشتنی هم تو برف و کولاک گیر کردیم و اصن داستانی بود

یه سرما خوردیم

یه شلوار عیدی گرفتیم و یه ده هزار تومنی

و یه آیفون 6  هم عیدی دادیم

همینا

2 ساعت

ماهی ها رو سرخ کردم

سبزی پلو با ماهی زدیم به بدن

دروغ چرا آخه

2 تا پیک عرق زدیم با این دامادمون

همچین شنگول و منگول

نشستیم شبکه 3 نگاه می کنیم

و من

در این اندیشه ام که کجام شبیه احسان علیخانیه …

والا

6 ساعت

خلاصه رفتیم حموم

موهامون رو هم کوتاه کردیم

سر و صورتو صفا مفا دادیم

ترگل مرگل

جووووووون

نشستیم

به سبزه ها خیره شدیم و ماهی توی تنگ و این حرفا

تو ذهنمون سال دیگه رو این لحظه هاشو تصویر سازی می کنیم

اون موقع نه منی هستم و نه تویی و نه خیالت

یه ما هست و بس

فک کن

10 ساعت

هنوز حموم نرفتم و مثلن قراره که این پست رو بفرستم و بعد برم.

بهله

میگم چرا اینجوریه …

چرا هر وقت می خوایم بریم یه جایی باس نگران باشیم که نکنه فلانی ناراحت بشه که چرا بهش نگفتیم و ..

آقا ما هر وقت خواستیم بریم شمال داستان داشتیم و داریم و خواهیم داشت

اصن به من چه

به اهل بیت گفتم به من کاری نداشته باشید و نظر نخواید

والا

فقط بهم بگید سهیل پاشو حاضر شو

من به هیچ کسی کاری ندارم و تو بودن و نبودن کسی هیچ دخالتی ندارم

فقط خودم و خدا و خیالت

همین و بس