رفتم برای گرفتگی گردنم دکتر و بهم آپول روباکسین داده
حالا از ابعاد اندازه آمپوله که بگذریم
رفتم قسمت تزریقات
یه خانوم بود و یه آقا
رفتم قسمت مردا دیدم خیلی شلوغه
یه هو خانوم تزریقاتی گفت بیا اینور من برات بزنم
رفتم خوابیدم رو تخت .
یه طرف شلوارمو دادم پایین .. اومد گفت دو طرفو بده پایین و باید دو طرف بزنم
حالا منم خبری از پشت سرم ندارم
هیچی دیگه
کلن دو طرف شلوارو دادیم پایین و خانوم تزریقاتی با شدت تمام آمپول رو زد و ما از شدت گردن درد و جای آمپول نای بلند شدن نداشتیم
همچین آروم آروم داشتم بلند میشدم که گقت زود باش شلوغ شده
حالا صحنه رو تجسم کنید
من با شلوار دکمه باز و نصفه پایین از تخت اومدم پایین
تا برگشتم دیدم 4 تا خانوم و دختر اومدن تو اتاق و دارن نگام میکنن و منتظرن آمپولشونو بزنن
یه نگاه به اونا کردم و یه نگاه به خودم و یه نگاه به خانوم تزریقاتی
همه لبخند میزدند و راضی از شرایط جز من
هیچی دیگه
ما هم زدیم به بی خیالی و …
خیلی با آرامش شلوارو کشیدیم بالا و دکمه مکمه هاشو بستیم و کفشمونو پامون کردیم و با یه لبخند کج اومدیم بیرون
بهله
این بود داستان تزریقاتی عمام امت
ولی خداییش
تزریقاتی هم تزریقاتی های قدیم.
🙂