یه اتاق تاریک و یه نخ سیگار و یه کم دود و یه فنجون نسکافه وپرده کنار رفته و یه پنجره رو به خیابون و چراغ چشمک زن راهنمایی که نورش میوقته تو اتاق و …
هرزه ی با معرفتی که زیر چراغ چشمک زن کنار خیابون وایساده و برای ماشینا دست تکون میده و لبخند میزنه
خیابونی که از قبل بارون زده و خیسه
اوووم….چه سکوتی
کاش یکی از پشت با صدای لطیفش صدام میکرد
-عزیزم……
……..
پ.ن: ده دقیقه به 4 صبحه … میرم بخوابم.