ساعت 3 و نیم شبه

من و پدر گرامی به زور چشامون باز میشه

نشستیم مثلا فوتبال برزیل و آرژانتین رو نگاه کنیم

جفتمونم میخوایم کم نیاریم

عجب گیری کردیما

من از همین جا اعلام میکنم که غلط کردم و کم اوردم

فقط نمیدونم این جواد خیابانی خواب نداره…زن و بچه نداره..؟

این موقع شب چرا اینقدر شنگول و پر انرژیه ..؟

بگیر بخواب لامصب

بیاریم این فیتیله ای ها رو وسط میدون شهر تیر بارون کنیم شاید این هموطنای عزیز آذری آروم بشن

والا

مملکت داریم به غورعان

نفس بکشی و حرفم نزنی همیشه یه عده هستن که بهشون بر بخوره

سرمون رو کردیم زیر برف و حالیمون نیست دارن هر روز هویتمون و فرهنگمون و نژادمون و اصالتمون و هرچی که از گذشته داشتیم رو پیوند میزنن به این عربا و صدامونم در نمیاد.

اونوقت یه برنامه طنز که برای بچه ها ساخته شده و کاراکتر اون برنامه چون ترکی حرف زده باید سرشونو ببرن و اعدامشون کنن ….

الان یه هفته ست ملت کفن می پوشن میان تو خیابون و راهپیمایی میکنن و شعار میدن و میخوان انقلاب کنن

ای تف به چیزایی که باید داشته باشیم و نداریم

والا از ماست که بر ماست

چنتا گروه تلگرامی داشتم تو گوشیم

امشب خیلی شیک و مجلسی لفت دادم و اومدم بیرون

والا به غورعان

همه پستاشون شده بود م//مه و 85 و این صوبتا

خب تاثیر منفی میذاره تو ذهن آدم

میرم تو جامعه همه رو به چشم م//مه می بینم که 2 تا چشم و دست و پا رشد کرده روشون

آخه این چه وضعیه ….

الان اون یارو کچله اینقدر معروف شده که عمام امت معروف نیست …!

خب فرق بین 2 تا کچل چیه لامصبا..؟

اینقدر بدم میییییییاد از این غریب نوازیا

نامردیه خب

توبه کنید 🙂

بر گردید به آغوش اسلام و ما هم سعی میکنیم یه راه راستی پیدا کنیم برای هدایتتون.

تغییر جنسیت بدم …؟

هم برای مامانم دختر خوبی میشم و هم خواهر خوبی برای خواهرم..

قول میدم همسر خوبیم برای شوهرم بشم

و هرشب یه کاری باهاش میکنم که تهمینه برای رستم نکرد

آخرشم یه مادر مهربون میشم که عشقش 3 تا توله هاشه

اووووم

بدم جنسمو تغییر بدن ؟؟؟

یه اتاق تاریک و یه نخ سیگار و یه کم دود و یه فنجون نسکافه وپرده کنار رفته و یه پنجره رو به خیابون و چراغ چشمک زن راهنمایی که نورش میوقته تو اتاق و …

هرزه ی با معرفتی که زیر چراغ چشمک زن کنار خیابون وایساده و برای ماشینا دست تکون میده و لبخند میزنه

خیابونی که از قبل بارون زده و خیسه

اوووم….چه سکوتی

کاش یکی از پشت با صدای لطیفش صدام میکرد

-عزیزم……

……..

پ.ن: ده دقیقه به 4 صبحه … میرم بخوابم.

آخی

دلم برای بچه گیام یه هو تنگ شد

لامصب از همون کودکی عشق دکتر شدن داشتما

ولی حیف امکانات نبود و نشد شکوفا شیم و رفتیم پی خاک و سیمان و آجر و تیر آهن و این صوبتا

استعدادمون تو همون آمپول زدن موند

هی روزگار

🙁

یه جوری آمپولش رو زدم

که الان نیم ساعته دو به شک مونده

میگه جون سهیل زدی آمپولو یا شوخی میکنی و نزدی

آخه من چی بگم خب

عمام هم عمامای قدیم

یه جوری آمپول میزدن که 1 ماه یه وری راه میرفتی

حالا آمپول بعدی رو یه جوری بهش بزنم که قشنگ باورش بشه که زدم…

جمعه باشه

از خونه محترمانه بیرونت کنن و تو هم که از خدات باشه ؛)

شرایط همه چی جور و

بری سر راه یه مرغ سوخاری هم بگیری با تشکیلاتش و

صفا سیتی منگوله ای که همچین قراره بی قرارمون کنه

به به

شاید

این جمعه همون جمعه ای باشه که

قراره یکی بیاد و بکنه و شاید ظهور