از سر کار که میایم خونه سر راه بریم برای سپهر و ستایش کلی حله حوله (یا شایدم هله هوله ) بخریم .
تا در رو باز میکنیم توله ها از سر و کولمون میرن بالا.
هی بگیم سپهر بابا بشین …
ستایش سیبیلای بابا رو ول کن …
بعد چشممون بیوفته به عیالمون که داره نیگامون میکنه می خنده و اصن خوشبختی از چشاش همین جوری میزنه بیرون.
ما هم هی قند تو دلمون آب شه و به رومون نیاریم
-پدسگ …سپهر بیا پایین از رو کولم
– ستایش نکش سیبیلای باباروووو ….
– آیییییییییییییییییی