هیس

خداست خب ….دلش یه شبایی ، یه وقتایی

به جای شیر تازه ، قصه می‌خواد

…….

شروع میکنم

یکی بود … یکی نبود

غیر از “خدا” هیچ کس نبود

…….!

شاکی میشه…

از نبود کسی غیر از خودش

از خدا بودنش

میگم اصن ولش کن بیا گوسفندا رو بشمریم

یه گوسفند.. دو گوسفند .. سه گوسفند .. چهار گوسفند .. پنج گوسفند .. شیش گوسفند.. هفتتتت گوسفند .. هشش گوسفندددد .. نه گوسفن .. ده گوس .. یاز ده گووووو .. دووووازز.. سیییییی …..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *