دیگه باس ساک ماکم رو گویا ببندم
ولی افسوس
حیف
تف
هیش کی نیست بیاد بدرقه مون
بگه عمامم قربون اون جای تیزی روی صورتت و سیبیلات بشم
بگه به پامون وامیسته و بچه هامون رو بزرگ میکنه
بهمون امید بده .. بگه زندون جای مرده
بگه هر هفته میاد ملاقاتمون و برامون میوه خشک میاره تا احساس دلتنگی نکنیم یه وقت تو حبس
موقع ملاقاتمون گوله گوله اشک از چشاش بیاد پایین و ما جیگرمون آتیش بگیره و بگیم گریه نکن زنننن… د گریه نکن لامصب … گریه نکن خانومم
گوشی به دست از پشت شیشه نیگاش کنیم و بگیم ما از روزی که دیدیمش، از همون روز، حبس ابد شدیم تو قلب و دلش
ذوق کنه ، بخنده ، گریه یادش بره
ولی…
هعی…
تو روحت داش بهمن…
باز من موندم و خدامون…! و جالی خالیش