تو زندگی همه آدما اتفاق هایی رخ میده که وقتی به خودت نگاه میکنی احساس میکنی چقدر دگرگون شدی و مسیر زندگیت عوض شده

خواستگاری و ازدواج و … یکی از همین اتفاق هاست

خدا شاهده بی ریا و صادقانه میگم

احساس میکنم یه شبه چندین سال بزرگتر شدم و یه حس تکامل  عجیبی درونم شکل گرفته …

یه جورایی منگم و یه جورایی آرامش دارم و یه جورایی هیجان دارم و یه جورایی یه هو دغدغه هام مسیرش عوض شده انگار

دیشب به بهترین شکل ممکن مراسم خواستگاری انجام شد…

اولش چون دو خانواده تازه با هم آشنا شده بودن مقداری جو سنگین بود و هر از چند گاهی لحظه ای سکوت میشد و دوباره یکی این سکوت رو می شکست ….

یخ ها کم کم آب شد

از هر دری صحبتی بود

از فریال استیج گرفته تا انتخابات مجلس و رکود بازار مسکن و رژیم لاغری و ورزش و قلیون و تایلند و …

کم کم بحث های اصلی تر بیان شد…

از اونجایی که با عیال قبلا در مورد جزئیات مهریه و مراسم های آینده صحبت هامون رو انجام داد بودیم خیلی زود قسمت اصلی بحث هم تموم شد و دهنمون رو شیرین کردیم و همه برای عمام و عیالشون آرزوی خوشبختی می کردن و خوشحال بودن

آخرای مجلس اینقدر همه چی خوب پیش رفته بود که گویی سالهاست با هم فامیل و آشنا هستیم

ماشالله همه عشق عکس مکس و این صوبتا

به هزار مدل و فیگور و ترکیب کلی عکس گرفتیم و بعدشم با خوبی و خوشی و لب خندون خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون.

بهله ….

15 اسفند 1394 بی شک در تاریخ ذهن همه ماها ثبت خواهد شد و سالها بعد برای سپهر پدسگم تعریف خواهم کرد که باباش شب خواستگاریش چقدر خجالت کشید و چقدر گرمش شده بود با اون کت و کراوات ،چقدر عرق ریخت و چاییی که باید …

حتما …

داغ …

خورده میشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *