از وقتی پیدا کردیم خودمون رو
فقط داشتیم نفس نفس میزدیم و عرقمون رو پاک میکردیم.
میخوردیم زمین ،خاکی و زخمی ، اما نباید وایساد رو یادمون داده بودن از قبل و میدوییدیم فقط ، مثل اسب مثل سگ مثل هر چی که فکر کنی
خوشحال بودیم با آرزوهامون و رویاهامون
…میدوئیدیم
پشت لبمون سبز شد
….میدوئیدیم
جوون مگه جوونی نباید بکنه ؟!
نفس نفس بود و خیسی عرق و خستگی چرا همش پس
یادته رفیق تو اوج جوونی زدیم رفتیم به بدترین نقاط کشور و دلمون خوش بود داریم تلاش میکنیم و زندگی رو میسازیم و عشق میکردیم با آینده روشنمون
….هه ….میدوئیدیم
آره تکیه گاهی نبود…ساپورتی نبود…پشت محکمی نبود
همین جوری فقط سنمون رفت بالا و عمق نفسمون کمتر شد
یادته یه روزی با یه بیسکوییت ساقه طلایی تو اتوبان همت عشق میکردیم و از صدتا چلو کباب بیشتر می چسبید بهمون؟!
احساسمون عوض نشد…هنوزم همونیم
اما روزگار عوض شد
مقصر نه منم و نه تویی
سیستم و جامعه و مملکت درست نبود…راه درست بود ولی خراب بود و پر از چاله چوله
بی خیالرفیق
این روزا داریم تاوان میدیم
تاوان دوئیدن هایی که معلوم نیست آخرش به کجا میرسه و نفسی که کجا قراره بند بیاد…
…!