عید قربان و گوسفندایی که منتظر بودن تا حاجی بیاد و انتخابشون کنه و قربانی بشن
قصابی که تیغه چاقوش رو تیز میکرد و به فکر دنبلان و پوست و سیرابی و احتمالا کله و پاچه هه بود
اهالی محلی که منتظر بودن یکی در خونه شون رو بزنه و کیسه ای که چنتا تیکه گوشت داخلش هست رو بهشون بده و شاید بشه یه وعده کوچک آبگوشتی براشون
و پایه های دینی که بی شک قوی تر خواهد شد با ریخته شدن خون گوسفندی که آخرین صحنه زندگیش ظرف آبیه که گذاشتن جلوش و مجبور بود به زور بخوره تا تشنه از دنیا نره…!!!
نمیدونم عید قربان رو برای این آدما چه جوری تعریف کنم.
وقتی ازم میپرسن تا حالا چنتا درخت کاشتی و منی که جوابی ندارم بدم ، چه جوری باید صحنه قربانی کردن گوسفند وسط کوچه جلوی در خونه حاج آقا رو براش تعریف کنم و بگم امروز عیدمونه ها.
چنجه ، کوبیده، کله پاچه خیلی هم خوبه …بله میدونم.
اما رفیق مشکل جای دیگه ست که ….
….بی خیال
حاجی و حاج خانم عیدتون مبارک.