لبو لبوست
اینکه تو تابستون لبو بخوری یا زمستون برای خیلی ها شاید بی معنی باشه
یه عده از اصن مهم نیست موقعیت براشون و مهم خوردنشه و طعم و مزه ش
ولی من دلم…
اواخر دی ماه
ساعت ۱۱:۳۴ شب
چراغ راهنمایی چشمک زن تقاطع بلوار فرحزادی و بلوار دریا
برفای آب نشده و یخ زده گوشه پیاده رو
یه لبو فروش که بخار لبوهای داغش از روی چرخش از دور پیداست
و هر از چند گاهی صدای ویراژ ماشین های لوکس و لاکچری
پیاده ، دست تو جیب ، زیپ کاپشن تا زیر گلو بسته
…..میخواد.
”داداش یه دونه لبو برام میذاری “
و داغ داغ لبوی شیرینی که مطمئنی پر از رنگ و شیرین کننده ست رو میخوری و بخارش از دهنت میره بالا
میره بالا لبو هایی که با چنگال به طرف دهنت نزدیک میشه و تو چمشت روی چراغ چشمک زنی هستش که سالهاست همینجا چشمک میزنه به همه ولی هیچ کس جوابی بهش نداده و تو اون سرما هنوزم امیدوارانه چشمک میزنه.
چقدر شیرینه و چقدر خوشمزه ست
“داداش دمت گرم”
“چقدر شد؟؟؟”