عاشق نشدی زاهد دیوانه چه میدانی
بر شعله نرقصیدی پروانه چه میدانی
من مست می عشقم وز توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد می خانه چه میدانی
لبریز می غمهام شد ساغر جان من
من دیدی و بگذشتی پیمانه چه میدانی
یک سلسله دیوانه افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو افسانه چه میدانی
تا چند فریب خلق با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده می خوردن پنهانی
عاشق شو و مستی کن ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده بتخانه چه میدانی
تو سنگ سیه بوسی من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد بیگانه چه میدانی
تا چند فریب خلق با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده می خوردن پنهانی
روزی که فرو ریزیم بنیاد تاسف را
دیگر نه تو می مانی نه ظلم و پریشانی
…….نه ظلم و پریشانی