08

آرزوهای من اینقدر بزرگن که بعضی وقتا خودم جلوشون احساس کوچیکی می کنم…
نمی دونم اینم کار خداست یا کاره دله …
من و دلم و خدا قبلنا باهم قرار گذاشته بودیم …
قرار گذاشته بودیم که همیشه کنار هم باشیم …
اما دلم وسط راه هوایی شد و …
رفت …
فک کنم کار خدا بود …
آخه دیگه مثل قبل نبود باهام …
یا شایدم من باهاش …
نمی دونم …
شاید اونم فهمیده بود آرزوهام خیلی بزرگن و …
من کوچیک …
حالا من موندم و خدا …
خدایی که اینقدر بزرگ هست که آرزوهام حتی به چشم هم نیاد …
می دونم …
اون خیلی خیلی بزرگتر از آرزوهای منه …
………………………………..
…………………..
……… سهیل .

بانه

بانه …
شهر مرزی …
شهرLCD…!
شهر کولر های گازی …
شهر پاستور های قلابی …
……
شهر بار بند …
شهر پا درد …
شهر ویسکی های ارزان …
غرب ایران …
……………………………
……..
………………….
پ.ن: خیلی زور زدم شبیه شعر بشه ……
…….
……………………..
……..

night

شباش که نه …
ولی داستانش چرا …
قراره بخیر بشه ….
کلاغش هم که احتمالا به خونش می رسه …
اما من زیاد حال نمی کنم اینجوری …
داستانش برام جالب نیست …
بیشتر حال می کنم شبام بخیر بشن …
بدون چراغ خواب …
با در بسته …
راستی نمیدونم چرا از بچگی دوست داشتم در اتاقم بسته باشه …
نمیدونم …!
به هر حال …
ساعت 3 شبه …
شب بخیر …
………………………..
…….
…………. سهیل .

16

دیشب سردم بود …
گرمم نکردی …!
با اینکه گرم بودی … اما پتوی منو هم سوزوندی …
بعد توقع داری بهت بگم مرسی …؟!
هه …
دیشب برف می اومد …
من لای دونه های برف تو آسمون دنبال تو می گشتم …
حدس می زدم اگه بیای پایین احتمالش خیلی کمه که تو حیاط ما بیافتی …
می خواستم وقتی اومدی تنها تو حیاط نمونی تا سردت بشه …
و روی سرت کلی برف بشینه …
بعد من بدبخت بیام منت کشی تا بخوای بغلم کنی …
اما نیومدی و من تنهایی سردم شد …
و روی سرم کلی برف نشست ….
شاید امشب هم بیام …
نمیدونم …
تو هم می یای ..؟
اگه خدا اجازه نداد …
از دستش فرار کن بپر پایین …
قول میدم …
این بار پیدات کنم …
………….
……………………….
………
پ.ن:بهار زندگیم با تو پر برفه ..!

یه وقتا

سبک که می شیم …
راحت میریم بالا …
زیاد دور نه …زیاد دور نمی شیم …
یه کوچولو بپری می تونی بگیریمون …
جایی نمی ریم …
آخه تنهایی گم می شیم …
من و سهیل …
خودم رو میگم …
وقتی که خیلی سبک می شیم …
…….
……………………
……..

28

قدیما پشت خونمون یه جوب آب بود …
یادمه یه بار من از روش پریدم…
یادمه تو نپریدی و گفتی که میری به مامانم میگی که من پریدم …
یادمه دیگه هیچ‌وقت از اونجا رد نشدم …
یادم نیست ترس از مامان بود یا نفرت از تو یا بی‌حوصلگی …
اما آخرین باری که از اونجا رد شدم همین چند وقت پیش بود …
حوصله‌ام خیلی سر رفته بود …
مامان دیگه مثل قدیما جوون نبود  ….
تو‌ام هر چی گشتم پیدات نکردم …
آخر موقع برگشت جوبو دیدم …
البته دیگه جوب نبود…
روش قبرستون ساخته بودن…
………..
……………………..
……. سهیل

برگرد

بیا …
بیا مثل اون روز…
که نگاهم با نگاهت گره خورد …
بشینیم ….
زیر اون سرو بلند …
من بگم از تو و …
تو هم نگاه کنی هیچی نگی …
چند روزی هست داره بارون میاد …
بیا بذار بارون خیسمون کنه …
بیا …
مثل اون شبا که حکم بازی می کردیم …
همش منو کت کن 
بیا شب بیداری کنیم …
بیا …
بیا که دلم لک زده واسه یه بستی نیم متری پارک ملت …
می دونی چند وقته که از اونجا رد هم نشدم …
بیا …
بیا یه کم پایین پیش رفیقت …
بیا که دلم خیلی هواتو کرده …
………………
…………………………….
پ.ن : بعضی از آدما یه هویی خون به مغزشون نمی رسه …!
من بدم میاد.