آدم یه چیزی رو تا داره …
قدرش رو نمی دونه …
هه …
خداییش وابستگی عجیبی من با اینجا دارم …
به هر حال …
فدای یه تار موت …
هستیم …
………
………………………..
………
دستهبندی نشده
03
شاید یه تلنگر هم کافی باشه …
اگه نبود …
لازم باشه از مشت و لگد هم استفاده میکنم …
آخه خاک بر سر هیچی نمی فهمه …
هی هوایی میشه …
هی پر می کشه …
هی می گیره …
هی تنگ میشه …
هی …
…..
………………
….. سهیل
02
خدا رو شکر …
محتاج کسی نشدیم …
وگر نه تخ…. هم حسابت نمی کردن ….
نیگا کن پسرم …
این دنیا تا دلت بخواد کلاغ داره …
دور و برت بودن و هستن …
هه …
حتی بعضی هاشون خیلی بهت نزدیکن …
بی خیال همشون …
سعی کن تو آسمونت همیشه تو غروب خورشید و پشت کوها باشن ….
چقدر دوست دارم این جمله رو تکرار کنم …
” کلاغا باید باشن و خیلی چیزا رو ببینن …
یادت باشه …
خدا همیشه اون بالاست …
و همیشه مهربونی میکنه …
فدای یه تار موت ….
……..
…………………………
………
زرشک و هویج
نمیدونم چرا …
از همون بچه گی …
آب زرشک رو …
بیشتر از آب هویج دوست داشتم …
نمیدونم چرا …
از همون روز اولم …
تو رو بیشتر از بقیه دوست داشتم …
ولی تو …
آب هویجتو بیشتر از من دوست داشتی …
آره عزیزم من هیچ وقت شانس نداشتم ….
آدم برفیام همیشه بدون دماغ می موند …
امسال می خوام بادمجون بزارم جای دماغش …
که شاید یه کم بیشتر منو بفهمی …
……
……………………….
……. سهیل .
تنها
پاک می کنم …
تمام اون بودن و نبودن ها رو …
باید و نبایدی دیگه نیست …
آزاد و رها …
میروم …
فردا شاید …
زندگی لبخندش از روی تمسخر نباشد …
هی رفیق …
طاقت بیار …
……….
…………………..
…….. سهیل .
01
رقص چاقوش چقدر زیبا بود …
شمع ها رو فوت کرده بودم …
خامه های سفید روی کیک …
….
شاباش می خواست …
دلبری می کرد قاطی مهمونا …
موزیک با صدای بلندی می کوبید …
تو چشام نگاه می کرد …
چند باری اومد جلو و برگشت …
….
رقص چاقوت خیلی زیبا بود …
کیکی که دهانم گذاشتی …
نمیدونم …
مزه خون می داد …
……
…………………………
…… سهیل .
دروغ
راستش ….
همش تقصیر خودت بود ….
من دروغ نگفتم …
تو اصرار داشتی دروغ بشنوی …
…….
………………..
…… سهیل .
مسخره بازی
آدم باید اعتقاد داشته باشه …
من …
تو …
قرار نیست که اعتقادامون شبیه هم باشه …
اعتقادام …
هه …
آره میدونم …
مسخره است …؟!؟
قدیمیه …؟!؟
اما برای من که ارزش داره …
من با همینا زندگی میکنم …
شبا با فکر کردن بهشون می خوابم …
مسخره است ..؟!؟
از نگاه تو زشته …؟!؟
نه…
زشت چیزیه که آدم رو سر افکنده کنه …
آدم رو خار کنه …
آدم رو کوچیک کنه …
حقارت رو که میدونی چیه …
مسخره است …؟!؟
تنفر داری ازشون …؟!؟
اعتقاد آدم که یه شبه پیش نمیاد …
زمان میبره …
مثل خون می مونه تو رگ آدم …
باهاش زندگی می کنه …
ثانیه به ثانیه …
مسخره است …؟!؟
آره رفیق …
پس شخصیتم …
اخلاقم …
نوع زندگیم …
هدفم …
راهم …
همه و همه …
مسخره است …
……
…………………
…….. سهیل .
همشون رو حریفم
دستای حق رو که بستن …
به کمین حق نشستن …
حق و نا حق نمی فهمن …
اونایی که حق پرستن …
…….
یه بطر عرق و سیگار بعدشم دیگه آرومم نمی کنه ….
تو این جنگل بزرگ …
که شب هاش خیلی طولانی تر از روزاشه …
منم یه حیوون پست شدم …
اما خب نه به پستی کلاغا …!
در حد و اندازه خودم …
اصن مگه بده آدم شک کنه به همه چی …؟
به خودم به تو …. به خدا …
نه به خودم نه …
شک ندارم به خودم …
به پست بودنم …
به اینکه راحت می تونم نقش یه پسر خوب و مثبت رو بازی کنم …
و همه بگن به به …. چه پسری …
هه …
تف به همه کلاغا …
ذاتشونم مثل خودشون سیاهه …
بی خیال ….
بیا رفیق …
دستتو بده به من …
یه قدمی تو جنگل بزنیم ….
…….
…………………….
……. سهیل .
حیف من
خیلی از آدما …
چه بخوان و چه نخوان …
تو تنهایی …
بعد از یه مدت …
احمق میشن …
…..
…………….
پ.ن: آخ که چقدر بهت گفتم احمق نشو …!!