احکام

با مرور زمان احکام اسلامی هم تغییر میکنه …
آپدیت میشه …
اصن هم عجیب نیست …
یه زمانی یه چیزایی گناه کبیره بود …
اما الآن ثواب هم داره …
مثلا اگه یهو شنیدی یکی میگه دو رکعت ت.  ج.ا.و.ز میکنم قربت الی الله …
تعجب نکن …
……..
………………….
………

جادو

یکی می گفت کویر آدم رو جادو میکنه …
…….
قشنگ میتونم سوختن پوستمو زیر نور مستقیم خورشید حس کنم …
ساعت 12 ظهر …
16 مرداد …
یه جایی وسط کویر ایران …
نمیدونم چه خاصیتی داره اینجا …
احساس می کنم هیچ وقت نمی تونم اینجا رو دوست داشته باشم …
تا جایی که چشمم می بینه رو دنبال میکنم …
باورم نمیشه حتی یه بوته خشک هم به چشم نمیاد …
پیدا کردن یه جایی که سایه باشه کاملا محال بود …
میرم تو ماشین و کولر رو میزنم …
چشمام از خستگی دیشب و سحر خیزی امروز و خنکی داخل ماشین و عظمت این کویر داغ …
می بندم …
عجب رویایی …
عجب خیالی …
غرق میشم تو دنیایی زیبا …
حس خوبی بود …
یکی زد به شیشه ماشین …
– مهندس نهار …
شیشه رو میدم پایین و ظرف غذا رو می گیرم …
بچه جنوبه …
عادت داره به این آب و هوا …
ازش تشکر میکنم و میره دنبال کارش …
تو ماشین غذا رو می خورم …
برای انجام کارام مجبورم که پیاده شم …
هوا گرم و سوزان …
نمیدونم …
کاش لباس آستین بلند پوشیده بودم …
سر گرم کار میشم ….
ساعت 7:30 بعد از ظهر …
پوستم کاملاً سوخته بود …
خورشید در حال غروب کردن …
دیگه از اون گرما خبری نبود …
کار امروزمون هم تموم شده بود ….
یه گوشه می شینم و غروب رو تماشا می کنم ….
باورم نمی شد که اینجا همون کویر داغ و سوزان چند ساعت قبل باشه …
تا تاریکی کامل هوا همون جا بودم …
شب شده بود …
تو ماشین در حال برگشت بودم …
ضبط ماشین رو روشن نمی کنم …
سکوت اینجا چه زیباست ….
نمیدونم چه خاصیتی داره اینجا …
احساس میکنم دوست دارم اینجا رو ….
تو ذهنم  تکرار میشد …
کویر آدم رو جادو میکنه …
……
………………..
…..

شب بخیر

تمرين دوست داشتن مي كرد…
هر روز …
به كلاغاي دور و برش درس زندگي ياد مي داد …
ولي خودش ….!!
…….!
نه رفيق …
خيلي وقت پيش بود كه گرگ درونش ، كودك درونش رو خورده بود …
و حالا اين گرگ دوست داشتن را تمرين مي كرد …
كه شايد طعمه اي را با مهرباني و عشق پيدا كند ….
و اميدوار بود به شبي …
به شبي كه تنهايي بخواب نرود …
و شبها …
همه شبهايش …
بخير شوند ….
………
……………………
……….. سهيل .

عاقبت کلاغا

اي بابا …
اگه قرار بود هر كلاغي با از اين شاخه به اون شاخه پريدن به خونش برسه …
كه ديگه قصه معني نداشت …
اصن كلاغ ذاتاً نبايد به خونش برسه …
علاف و بي كار بي عار …
حالا چه آخر قصه باشه و چه اول قصه …
اصولاً كلاغا بايد هميشه بزرگ بشن …
منطق و پنطقم كه بي خيال …
بزرگ شدن و تف كردن تو چشاي مترسكا كافيه براشون …
آره رفيق …
اين كلاغا بايد شاهد باشن و خيلي چيزا رو ببينن …
هه …
اي بابا …
…………..
……………………………
………………. سهيل .

شبای غربت

….
نمك در نمكدان شوري نداره …
دل من طاقت دوري نداره …
….
چشاشو ميگم …
من يه وقتا دلم واسه اونا عجيب پر ميكشه …
….
گرماي خون داخل كيسه يه حس عجيبي بهم داد …
450 سي سي …
نميدونم تو رگاي كي قراره بره …
احساس زنده بودن هم باحاله…
…..
عجب جادويي داره چشات …
باور كن ….
………
……………………
………… سهيل .

وصیت نامه

بعد من تو مراقب خودت باش …
گریه نکنیا …
من شبا میام به خوابت …
تنهات نمی زارم …
به هر حال چه بی ما و چه با ما زندگی می گذره …
حالشو ببر …
بهله …
هر چی هم که دارم ماله تو …
فقط حیف …
اگه چیزی بشه دیگه تایلند بی تایلند …
میگم من حالا اگه نبودم تو برو …
بهدشم فدای یه تار موت …
همتون دمتون گرم …
به بچم بگید بابات کلی مو داشت ….
بفهمه باباش کچل بوده سر خورده میشه …
بهله …
دیگه همین….
…………..
……………………..
………. سهیل.
پ.ن: 5 ساعت دیگه می پرم …هواپیما( فوکر 100 )

دیابت

قند لباش …
لباش قنده …
ولی حیف …
دیابت تو خانواده ما ارثیه …
قند طبیعی خطرناکه برامون …
میترسم ببوسمش …/
شانس نداریم که …
شیرینیش برامون زهر مار میشه …
بابام از این قرصای قند مصنوعی تو چاییش می ریزه ….
یعنی میشه قرص بوس هم درست کنن …
هر شب قبل از خواب بخورم و بخوابم …
ولی …
میدونم من جنبه ندارم که …
جو گیر میشم یه شب اینقدر از این قرصا می خورم تا خودکشی کنم …
خب تو هم جای من بودی همین کارو می کردی دیگه …
آخه قنده لباش …
لباش قنده …
………
……………………
…… سهیل .

فرقی نداره

یه گوله برف …
فقط یه گوله برفه …
یه گوله برف سرده …
سرماش فقط سرمای برفه …
تابستون گرمه …
گرم یعنی داغ … یعنی 42 درجه …
ظهر ساعت 2 فقط آفتاب مستقیم تو مخه …
مرداد و بهمن نداره که …
یه گوله برف و 42 درجه فقط سرد و گرمن …
فرقشون 6 ماهه …
خب …
من وتو هم مثل همین چیزاییم دیگه…
من همیشه 42 درجه و تو زیر صفر …
هر جفتمون تو مخیم …
هم گوله برف و هم گرمای 2 ظهر …
….
هه …
فمیدی …؟!
………..
………………
….. سهیل .