بخور تا خورده نشی

هی تو مترسک…
خیلی بیشتر از این حرفا احمقی …! باور کن …!!
باور کن که اگه نخوری ، یه جوری خورده میشی که حتی فکرشم یه لحظه نمی کردی …
واقع بینانه دارم میگم …
شک نکن …
زمونه وقتی با تو خوب رفتار میکنه که بتونی حقت رو بگیری ازش …
ولی تو …
…….
بعضی وقتا به حرفام شک میکنم …
حق میدم به کلاغا که همیشه توف میکنن تو چشات …
باور کن …
تو خیلی بیشتر از این حرفا مهربونی … یا شایدم …
نمیدونم…
احمقی ….!
………
………………….
…….. .

حق داری تو

نمی خواد بفهمه که بچه هاش دیگه بزرگ شدن …
و باید جور دیگه ای باهاشون رفتار کرد …
دیگه داد و تهدید و ترسوندن فایده نداره …
اومده میگه باهاش حرف بزن ببین دردش چیه …!!
چی بگم من ….
آخه اگه تو پدر بودی خودت می فهمیدی درد بچت چیه …
نمیدونم اینا کی میخوان متوجه اشتباهشون بشن …
ای بابا …
فایده ای نداره این حرفا …
ما ها باید سرمون همیشه به سنگ بخوره …
عادت کردیم …
……..
هه …
……
آره رفیق …
چاره ای نیست میدونم …
بی خیال بقیه …
به فکر زندگیه خودت باش …
میگذره اینم …
بی خیال …
بیا باهم دیگه توف کنیم تو چشم همه ی کلاغای دنیا …
بیا ….
……………
…….!
…………….. سهیل

نوبت تو هم میشه

هی …
مترسک …
اشکاتو پاک کن رفیق …
تقصیر تو نیست که کلاغا تف می کنن تو چشت …
این زندگیه که بویی از مردونگی نبرده …
تو باش و بمون و تحمل کن …
کلاغا رو ببخش …
اونا هم مثل تو بی تقصیرن …
ذاتشون همینه …
شکایت نکن که چرا کسی نمی فهمه چی میکشی …
چرا کسی سراغی از غم و غصه و تنهاییت نمیگیره …
شکایت نکن رفیق …
این زندگیه که بویی از مردونگی نبرده …
هی مترسک …
اشکاتو پاک کن رفیق…
یه روزی هم …!
………………….
…………
…….

ماه آسمون

ماه مان بزرگ …
برای تو می نویسم …
برای تو که از ماه آسمون هم ماه تری …
امشب همه دنبال ماه تو آسمون می گردن و من ماهم روی زمینه …
من از این که تو رو دارم همیشه و هر روزم عیده …
ای کاش باه بایی هم تهران بود …
میدونم باه بایی تو یزد دلش برای ماه مانیش و باه باییش یه ذره شده …
دلش می خواست تو این شب پیشتون باشه …
ولی …
بی خیال …
فدای همه مهربونیات ماه ترین ماه دنیا …
از طرف خودم و باه بایی سهیل می بوسم دستتون رو …
عیدتون مبارک باشه …
……..
……………
…سهیل

چرخه ابدی

دوستت دارم …
…………
وقتی که داری میری ، غمگین ، به برگشتن فک می کنی …
وقتی هم که می خوای برگردی ، بازم غمگین ، چون باید دوباره بری …
و این چرخه ادامه داره تا ابد …
………….
ببین سهیل …
آدم باش …
زشته به خدا …
یعنی چی …
بهونه بگیری به آقا غوله میگم بیادا ….!!
………….
بهله …
آقای خیابانی چینی هم حالیشون میشه …
به افتخارشون …
…………
من همونم که یه روز …
می خواستم دکتر بشم …
…………
و این چرخه ….
ادامه داره تا …!!
تا ….!!
راستی چند تا دوسم داری ….!؟
………………………..
…………
………………. سهیل

!… هه

يادش بخير …
يه رضازاده بود كه وقتي يا ابالفضل مي گفت …
وقتي كه رسانه ملي وزنه زدنش رو نشون مي داد …
مو به تن هممون سيخ مي شد …
هه … يه بار كه من از شدت جو زدگي يواشكي گريه كردم …
و همون لحظه يكي گفت :
” صحنه را ديدم …”
همه خوشحال شدن …
و درست همين جا بود كه تمام كمبود ها يه هويي فراموش ميشد …
يه 4 سالي گذشت …
ديگه از رسانه ملي كسي قهرماني نديد ….
و ما ديديم قهرمان ملي مان را ، بدون وزنه و با كت شلوار ، در حال تبليغ در رسانه اي غير ملي …
و به يك باره همه كمبودها را ديدن …
ولي اون كسي كه بايد ميديد ..|
هه ….!!
اين بار صحنه را نديد …
….
……….
…………………..
……

دل من

فک میکنی به روزایی که دارن میگذرن و روزایی که دارن میان …
فک میکنی که اگه اینجا نبودی ، کجا می تونستی باشی ….
به فرصت هایی که خدا بهت داده فک میکنی …
به بازیه عجیب سرنوشت …
به داغی دسته عینک آفتابیت که رو صورتته …
فک میکنی به سختیه زندگی …
به غربت و به تنهایی …
آره باه بایی …
تو به این چیزا همش فک میکنی …
اما کاش یه کوچولو هم به من فک می کردی …
به احساسم …
به غصه هام …
به سختیام ….
به ندیدن و نبودن و نداشته هام …
به دل تنگیام ….
مگه من چقدر دل دارم …
کاش یه کوچولو هم……………………….
………
……………..
….. سهیل .