این روزا هوای اینجا پرشده از غم …
خدایا …
خدایا هنوز باورم نمیشه …
هی میگم خدا کنه همه چیز یه خواب باشه …
ولی …
بیدارم …
نفهمیدم دیشب چه جوری خودم رو رسوندم تهران …
محسن …
پسر عمه که نه….برادر واقعی من …
باباش خیلی غیر منتظره ….
تموم کرد …
……..
………………..
دوستان منو ببخشید….
حالم هیچ خوب نیست …
هنوز تو شوکم….
دستهبندی نشده
ماجون
یک سال گذشت …
6 دی پارسال بود …
…..
ماجون …
جات خیلی خالیه ….
خیلی …
میدونم همیشه هستی در کنارمون…
میدونم امروز که می خوام بیام پیشت خورشت کرفس درست می کنی برام…
میدونم که هنوزم دوستم داری …
میدونم که خاک سرده، اما یاد و خاطرت همیشه و همیشه گرمه تو دلمون …
بدون که هیچ وقت فراموشت نمی کنیم …
…..
………………..
…….سهیل.
بنزین
یادش بخیر…
همین چند ساعت پیش بود …
2 لیتر بنزین آزاد میزدیم میشد 800 تمومن …
اما الآن 1400 تومن …!!!
میگن اون روزایی که من کوچیک بودم یکی بود که می گفت: نفت رو سر سفره مردم میاریم و آب و برق رو مجانی می کنیم …
هه …!!
عجب…
عجب زمونه ای شده …به خدا …
ولی …
چه خوشی بگذره بهمون با یارانه های نقدی ….!
…….
………………….
………ماهزاده .
moharam
یه گوشه وایسادم و نگاه می کنم …
یکی زنجیر میزنه …
یکی زیر علامت داره له میشه …
یکی داره با صدای گرفته و ناجورش می خونه …
یکی حواسش فقط و فقط به زن و دختر مردمه …
یکی داره با 20 تا غذا رد میشه و ….
اون یکی داره التماس میکنه آقا یه غذا بدید ….
یکی ماشینش رو گِل پاشی کرده و با صدای بلند مداحی که به جای حسین حسین،پشت سر هم میگه سِین سِین سِین رد میشه …
یکی هم اینقدر خودشو آرایش کرده که به سختی میشه جنسیتش رو تشخیص داد …
…….
…………….
بی خیال رفیق …
یکی یه حرف قشنگی زده بود …
می گفت :
” اگر دین ندارید ….آزاده باشید ”
……
…………….
عاشورای 89 هم تموم شد….
……..
……………………..
………ماهزاده.
26
یادمه اون قدیما …
یکی می خواست بچه تنبلش رو دعوا کنه می گفت :
“درس نخونی …مثه سهیل میشیا …”
اون بچه بی چاره هم از ترس اینکه مثه سهیل نشه …
میشست پای درس و مشقش و شاگرد اول میشد همیشه …!
……..
……………………
…….
پ.ن1:یکی از اقوام چند وقت پیش…ازم می خواست دست پسرش رو یه جایی بند کنم و بذارمش سر کار …
پ.ن2: هه …!
پ.ن3: نمیدونم چرا یاد اون قدیما افتادم …
…………
……………………
…….سهیل.
azar 84
هی رفیق …
به نظرت …
اگه من برا همیشه برم چی میشه..؟
…!!؟
هیچچی…
چیزی نمیشه …!
من باز همونم …. تو هم همونی …
فقط قهرمان قصه ست که تبعید میشه به مزرعه …
شایدم مجبور بشه نقش اون مترسک کثیفو بازی کنه …
….
و اگه نرم…؟
…!!؟
بازم هیچ چی نمیشه …
می شینیم با هم یه عمر توف می کنیم تو چشم همه جوجه کلاغای نارفیق …
قهرمان هم میره دنبال زندگیش …
یا شایدم بره یه هم خوابه برای خوابای خیالیش پیدا کنه …
هه …
این روزا اینقدر ساده حرفامو میزنم …
که دیگه جایی برای شک کردن نمی مونه …
آره …
میشم مثه آدمی که تا خِرخِره مشروب خورده و …
بعدش تا صبح کلی از حرفای دلشو برات میزنه …
و وقتی هم که صبح شد…
تازه میفهمه که چه چیزایی رو که نباید میگفته رو گفته …
و می ترسه که نکنه یه هو ترکش کنی …
ولی …
ولی من که هیچ وقت نمی ترسم …
نه از تو …
نه از بابا سهیل …
نه از خدا …!!!(بد فک نکن)…
ترس چیز بدیه …
ترس خیلی چیز بدیه …
من نمی ترسم …
من از هیچی نمی ترسم …
من نمی ترسم …
من گریه نمی کنم …
من از ترس گریه نمی کنم …
من فقط …
فقط …
بعضی وقتا فقط …
دلم برات تنگ شده که گریه می کنم …
و از این می ترسم که یه روزی دلم از این تنگ تر بشه …
و …
نتونم گریه کنم …
….
…….
……….سهیل.
Not Just
عارفانه …
عاشقانه …
شایدم شاعرانه …
ولی باز هم میدانم که منصفانه نیست …
…..
با یک لبخند …
بازی شروع می شود …
با یه قطره اشک …
ادامه پیدا می کند …
و همین طور پیش می رود و می رود …
……
و افسوس سهیل …!
یادت نخواهد ماند …
روزهایی را که نیستی …
دلم زود زود برایت تنگ می شود و می شود و می شود …
……..
………………….
……..
Forget
یادت نمیاد ….
اون موقه ها نه تو بودی….
نه جای خالیت …!
خدا بود و من و کلی انگیزه که شبا رو بالشتم بارون میشد و می بارید …!
…..
اون موقه ها قهرمان قصه …
تمام دنیاش همون یه نخ کاپیتان بلک آلبالوییش بود ….
….
اون موقه ها درخت گیلاس حیاطمون هم عاشق میشد و …
هویچ میداد …
…
هه …!
اون موقه ها …
این خنده ها نبود …
تویی هم نبود …
……
…………….
یادت نمیاد …
اون موقه ها وقتی دلمون می گرفت…
نه تو بودی ….
نه جای …!
…….
…………………..
……….
هه …!
…..
……………..
……..سهیل.
Logic
….
……………..
…………..
……..
کسی تو رابطه می بره ….
که وابسته نمیشه ….!
……
………………
//
پ.ن:اونم می خنده و با انگشت منو نشون میده …!