Bog

فقط گاهی …
و شاید و فقط شاید همیشه …
….
گاهی باید چشماتو ببندی تا ببینی چند نفر دوست دارن …
گاهی باید خطهای موازی رو هم شکسته دید …
گاهی باید جغرافیت ضعیف باشه که باور کنی دلهای ما زیاد هم بهم نزدیک نیست …
گاهی باید پارو نزد … وا داد …
گاهی باید به خودت هم دروغ بگی تا مطمئن بشی دلی رو نشکستی …
گاهی باید 2
x 2 هات جوابی نداشته باشه …
گاهی باید از بی نهایت فاکتور بگیری و یه “تا” اضافه کنی به فکر و زندگیت …
گاهی باید ….
…….
قشنگ نگاه کن رفیق …
اینجا دریا نیست که داری پارو میزنی …
بو کن …!
اینجا هر چی پارو بزنی ، به جای جلو ….
پایین تر میری …
گاهی باید پارو نزد ….
گاهی باید وا داد  ….
….
……………….
………

 

فقط یه رفیق

هیچ آدم کوچیکی همین جوری بزرگ نمیشه …
و هیچ آدم بزرگی همین جوری بزرگ نشده …
میدونم …
باید از اول بخوای …
و خواستن داریم تا خواستن …
وقتی خواستنت تو وجودت ریشه کرد …
اون وقت می تونی شروع کنی به بزرگ شدن …
مهم نیست چی برداشت میکنی از حرفام …
اینجا یه بازیه …
کلی رفیقه رقیب داری تو این بازی …
شهامت داشته باش …
ولی رفیق بازی کنی باختی …
زندگی یادم داده که بجای رفاقت رقابت کنم …
بازنده بشی راه برگشت هم نداری …
به اون بالا که رسیدی خیلی چیزا برات معلوم میشه …
پس پله پله برو که نفست کم نیاره ….
میدونی رفیق …
از وقتی که رفاقتام رو فراموش کردم …
تازه فهمیدم که کجام ….
خوشحالم که خدا رفیقم بود …
اون خودش منو وارد این بازی زندگی کرد …
خودش یادم داد که چه جوری رقابت کنم …
به مهربونیش قسم که هر چی که دارم همه از لطف و کرمشه …
به قول ماری یه عشق هستش که وقتی دچارش بشی به همه جا میرسی …
آخ که چقدر عشقش پاک و زیباست …
هی رفیق …
فقط کافیه بهش دل ببندی …
یه گوشه چشمش برای هممون کافیه …
……
………………..
……..

volition

خودش گفت که اول باید خواست …
و خودش گفت که خواستن هم توانست است …
……..
یه روزی … یه جایی … یکی بود ….که با یه بدبختی ،تونست دیپلمش رو بگیره …
چون یه سال مردود شده بود ناچار شد بره پیش دانشگاهی شبانه درس بخونه …
توکلش به خدا بود …
پله پله رفت بالا …
حالا چند سالی گذشته از اون روزا …
و اون به جایی رسید، که شاید تو خواب هم تصور نمی کرد …
جایگاه کمی نبود براش …
حتی برای یه لحظه …
هم کار بودن با کسایی که تا دیروز فقط اسمشون رو شنیده بود …
واقعاً باور کردنی نبود …
کار کردن تو جایی که شاید آرزویی بود روزی براش ….
……
این اول راهه …
اون تازه شروع کرده …
اما میدونه که اگه بخواد می تونه …
چون خودش گفت : ….
خواستن توانستن است …

………….
………………….
پاییز 1386 … برج میلاد …گروه نقشه برداری سازه.

آب هویچ

با یه ریتم شیش و هشت …
…..
دلمو شیکوندی …
(همه با هم) : ……….برو حالشو ببر …

با من نموندی …
…………………………برو حالشو ببر …

تو منو فروختی …
………………………..برو حالشو ببر …

با من نساختی …
………………………..برو حالشو ببر …
…….
بهله خواهر من …
چیه …!؟
به خودت شک داری تا میگم برو حالشو ببر ،برق از چشات میپره …؟!
اصن ما رو چه به این کارا …!
این حرکتا چیه …!!
آخر احساساتمون همون قلبه بود که یه روزی رو بالشت کشیدیم و بهدشم کردیمش شبیه سیب …
آرزومون همون هویچ دادن درخت گیلاس تو حیاطه …
بی خیالی طی کن داداچ …
…………………..برو حالشو ببر …
….
……………….

زاویه

به خدا جدیم … جدیه جدی …
می خوام فقط بنویسم … اصلن برنگردم ببینم چی نوشتم …
چند اپیزود …
حالا هر برداشتی داشتی با خودت …
…….
۱_ رسم زندگی این است …
دیروزها کسی را دوست می داشتی …
و امروز تنهایی …
به همین سادگی…!
وقتی عین این عقده ای ها تو خیابون راه می ری و مردم رو نگاه می کنی …
وقتی این روزا همش میخوای یه کاری بکنی و نمیدونی چه کاری …
وقتی یاد گذشته ها می افتی و هوس می کنی که نوستالژیک باشی …
مطمئنم که آخرش یه لبخند رضایت می زنی … که این همه ” وقتی ” تو زندگی کردی … یعنی که هنوز زنده ای…!
……..
۲_ یه خواهش کوچولو دارم …
اینقدر نگو مهربون….
که حالم بهم میخوره از هرچی مهربونی و محبته …
…….
۳_ وقتی به یه چیزی از بیرون نگاه کنی و یا از دور ، بیشتر برات قابل درکه …
تا حالا فکر کردی که عشق یعنی چی …؟!
من در دوره های مختلف زندگیم نظرات متعددی راجبش دادم …
نظر اول : به نظر من عشق اصلن وجود نداره … یعنی می دونی … من به عشق اعتقاد ندارم !
نظر دوم : عشق خیلی هم وجود داره…! اصلن آدم باید جونش واسه عشق در بره … به نظرم هر کی فقط یک بار عاشق میشه !!
نظر سوم (این مال الآنه !) : می دونی … اگه بخوای منطقی نگاه کنی … من نمیگم وجود نداره … اما خوب وجود نداره !! … یعنی عملن عشق نیست … یه چیز دیگه س … یه چیزی
مثل عادت … وقتی به یه نفر عادت کنی … خیال می کنی که عاشقشی … چون بهش عادت کردی … فکر می کنی که بدون اون نمی تونی زندگی کنی … و از نظرت این خود عشقه…!!
و این اول بدبختیه …  
نکته ی ۱ : دقیقن همون طور که به بودن میشه عادت کرد … به نبودن هم میشه…!
نکته ی ۲ : الآن که خودم فک می کنم می بینم که نظرام سیر صعودی داشته … هه ! … من چقدر بزرگ شدم…!
نکته ی ۳ : قول داده بودم به خودم که تو این چن سال به این کلمه سه حرفی ، فک نکنم … و اینا که گفتم همش یه مشت حرفه…!
…….
۴_ یه چند روزی برم جنوب فک کنم برام خوب باشه …!؟
…….
۵_ و این نیز می گذرد … رسم زندگی این است دیگه …
……………..
……………………..
…..
پ.ن: راستش اپیزود ها زیادن … ولی اون چند خط اول همش برای این بود که یه کم جو بدم به مطلب …
……..
………………….
…………

مردونگی

آره خب …
می گذره دیگه…
اصن زندگی همینه …
باید چند باری غرورت بشکنه …
باید طعم شکست رو بچشی …
باید دست رد به سینت بخوره …
باید با تمام وجودت بفهمی که همه به فکر خودشونن …
اون وقت تازه میتونی بگی من اول راهم …
و تازه میتونی استارت بزنی و شروع کنی …
بعد از گذشت چند سال …
اگه موفق شدی و به خواسته هات رسیدی …
بشین و خودت رو نقد کن …
ببین چند بار غرور شکستت رو جم کردی …
چند بار شکست خوردی و دوباره سعی کردی …
چند بار زمین خوردی و بلند شدی …
چند بار دست دیگران رو گرفتی و کمکشون کردی …
و …
اگه تعدادشون زیاد بود …
اون وقته که میتونی بگی مرد شدم ….
آره بابایی …
آره گلم …
دورت بگردم من …
مردونگی به این چیزاست …
…….
…………………..
………

تموم شد

بهله ….؟!
میتونی …؟
میتونی چشماتو ببندی و منو تو ذهنت تصور کنی …؟!
ایول …
بهت تبریک میگم …
شما همین الآن ماه رو دیدی …
عیدت مبارک …
…….
پ.ن 1: این متن رو خیلی ها برام فرستادن ….
پ.ن 2: بهله …
پ.ن 3: یادت باشه که ما یه عمریه ماهزاده ایم و هر روزمون عید ….. 
پ.ن 4: چند دقیقه دیگه که افطار بشه ماه رمضون امسال هم تموم میشه … رفت تا سال دیگه … ایشالله نماز و روزه های همه قبول باشه … عید همتون مبارک…
پ.ن 5 : همین دیگه …
پ.ن 6 : …………
…………………………..
…………..

نه تا نه

چقدر دلم براش تنگ شده …
برای اون پسر کوچولوی ۴ ساله که بزرگترین دغدغه اش این بود که یه توپ دولایه داشته باشه … فکر می کرد اگه بابا براش اون روز بستنی نخریده دیگه بدبخت ترین آدم روی زمینه  …
همیشه تفریحش این بود که وقتی با کسی میره خرید تو راه موزائیک های خیابونو بشمره …
یک ..
دو …
سه …
چهار …
پنج …
شش …
هفت …
هشت …
نه …
باه بایی … بعد نه چنده ؟!
ده …
ده … باه بایی بعد ده چنده ؟!
یازده …
باه بایی یازده یعنی چی ؟!
یعنی دوتا یک … کنار هم …
دوتا یک …
سه تا یک …
چهارتا یک …
پنج تا یک …
شش تا یک …
هفتا یک …
هشتا یک …
نه تا یک ….
باه بایی بعد نه تا یک میشه یکی دو ؟!‌…
به نظرش بعد نه تا نه دنیا تموم میشد … به نظرش بیشتر از نه تا نه دیگه هیچی نبود … واسه همین همیشه مامان و بابا رو نه تا نه دوست داشت ! …
………
…………………..
حاضر بودم همه رو نه تا نه دوست داشته باشم … اما همیشه تو ۴ سالگی بمونم…!
…………….
………………………
…….

اگه یه قطره عاشقی … وصل به دریات می کنه

……
…………
این سه شب هم مثل سالهای دیگه که اومدن و رفتن …
میان و میرن …
خدایا … 
خدایا ببین این بنده هاتو …
ببین دل شکسته ها رو …
دستایی که به طرفت دراز شده و التماس دارن …
خدایا ….
خیلی ها امشب سلامتی و شفای مریضشون رو میخوان …
خیلی ها سفر کرده دارن و چشم براهن …
خیلی ها از مشکلات زندگی بریدن …
خیلی ها گم کرده دارن و غریبن …
خدایا …
خدایا به حق این شبای عزیز …
به حق این همه اشک …
به حق این همه دل پر از غم …
حاجت همه رو بده …
خدایا این شبا، تنها زمانیه که مثل منه گناه کار، ازت طلب بخشش کنیم …
خدایا اگه قلبی رو شکستم …
اگه دروغی گفتم …
اگه بدی کردم در حق کسی …
اگه نامهربونی کردم …
که میدونم  همه این کارا رو کردم ….
با تمام کوچیکی و حقارت ….
قسمت میدم به این شبای عزیز ….
به بزرگی و مهربونی و کرم خودت …
دریاب مارو …
دریاب مارو …
دریاب مارو …
……………………….
………..
………