سفر

رفتم بلیط بگیرم …
آقاهه میگه چند نفر …
میگم : یه نفر ….
لبخند میزنه و میگه: …
پس کی میخواد این یک نفر بشه دو نفر …
نیگاش می کنم و هیچی نمی گم …
میگه: سفر بی همسفر نمیشه …
میگم : آخه کو همسفر …
اشاره میکنه به اونور خیابون …
خندم میگره …
میگم :آدم که نمیتونه با هر کسی همسفر بشه … اونم با اینا …!!
نه خدایی کجام شبیه ایناست …
می خنده …
میگه : خب آخرش که چی …
میگم وایسا …
زنگ زدم به رضا …
از شانسمون رضا هم بلیط می خواست …
کلی ذوق کردم و گفتم : …
بنویس دو نفر ….
…..
……………….
…….

?…only for

ببین پسرم تو مثل بابات نباش …
بابات بچگی زیاد کرد …
ولی تو بچگی نکن …
بزرگ باش …
مرد باش …
شهامت داشته باش …
بذار هر کسی هر چی دوست داره بگه …
تو به کسی بی احترامی نکن …
چون همه به فکر خودشونن تو هم به فکر خودت باش …
حد خودتو بدون …
پاتو بیشتر از گیلیمت دراز نکن …
به هیچ کس جز خانواده اعتماد نکن …
مثل بابات احساسی نباش …
سختی بکش …
دنبال عشق و دوست داشتن نباش که پیدا کردنی نیست …
تلاش کن و خودت به وجودش بیار …
بابایی …
درسته سهیلی …
درسته بی خانمان ترین ستاره ی آسومنه سهیل …
درسته تو آسمون به این بزرگی گم شده …
ولی یادت نره …
یه بابایی داری که همیشه ماهزاده ست ….
با تمام کوچیکیش و حقارت و پستی و بچگیش …
بازم ماهزاده ست …
به خاطر همین همیشه سرش رو بالا نگه میداره و افتخار میکنه به تو …
به خودش که مثل تو رو داره …
به این که تا الآن با شرافت زندگی کرده و …
آخه گلم تو هم ماهزاده ای …
……..!
بابایی خیلی دوست دارم …
میگن گل با خار و تیغش قشنگه …
بذار بقیه خار و تیغ تو رو ببینن و پیشت نمونن …
خیالی نیست …
بذار خوش باشن …
ولی اینو بدونن که تو با تمام کوچیکیت ….
فقط ….
برای …
……….من …
می مونی …
فقط برای …
من …/

خدا رو چه دیدی

تنهایی نشسته روی صندلی و زل زده به یه جایی که دوره و معلوم نیست….
غمگین و گرفته…پریشون و پژمرده…
آخه دیشب آقاش مرد….بی خداحافظی…
_سهیل…!!!….یادت نره فردا بیای سر خاک …. آقام خیلی غریبه …گریه کن نداره …
_ تو بیا … آخه تو هم قیافت ماتمه هم زودی دلت می شکنه و گریه ات میگیره …
معلومه که میام…باید بیام… تو به گردنم خیلی حق داری …
تا حالا ده بار به خاطرم کتک کاری کردی …
من که تا حالا به دردت نخوردم…اقلن حالا…
میام … میام برات سنگ تموم میذارم …
انقدر محکم بزنم رو پیشونیم که صداش تا ده تا قبر اونورتر بره ….
جیغ میزنم ….
خاک میپاشم رو سرم …
آخرش هم غش می کنم …
به خاطر آب قند نه ها … فقط به خاطر تو … به خاطر آقات…
ولی کاش نمی بردیش قبرستون …
خاک قبرستون،نه چیزی رو پس میده ….نه کسی رو …
اینو من هم نمیدونستم …
تازه فهمیدم…
یه عمر هرهفته شب جمعه که شد با هزار تا آرزو رفتیم قبرستون به خاک میلاد آب و کود دادیم….
به امید اینکه میلاد دوباره جوونه بزنه و دربیاد…
یه دفعه که من استخون کله پاچه هم کاشتم پای میلاد …
اون موقعی میخواستم وقتی میلاد دراومد قدش از قد بابای ممد قاسمی هم بلندتر بشه…
که دیگه جرات نکنه محکم بزنه تو گوش من و بهم بگه پدرسگ….
اما نشد….
فقط علف هرز برام دراومد…..و خار….
تو اشتباه من رو نکن….
اول بیارش لب حوض با شیلنگ قشنگ بشورش….که میخواد بره پیش خدا تمیز باشه…
بعد هم آقات رو بکار تو همین باغچه خونه ما…..
پیش گل سرخ و زنبق و اقاقیا…
بهش برس…
آبش رو به موقع بده…
سمپاشیش کن….
کود حیوانی بده….
خدا رو چه دیدی….
شاید یه روز…
یه بار دیگه آقات از خاک درآد….
……….
……………….
……. سهیل .

اگه یه قطره عاشقی … وصله به دریات میکنه

………………
……
آقا دلمون خیلی پره …
آقا کلی حرف دارم باهات …
اینجا میگم تا هر کسی که میاد بدونه …
که ازت هرچی خواستم بهم دادی …
ولی آقا…
امسال خودم هیچی ازت نمیخوام …
فقط دلم رو خالی کن …
میگن آقامون دلبره …
خب بیا …
قسمت میدم به دل زینبت …
بیا دل ما رو هم ببر …
آقا دلم خسته شده …
آقا این روزا آدمای دل شکسته خیلی زیادن …
خیلی ها حاجت دارن …
خیلی ها برات قران نذر کردن و خیلی ها …
آقا حاجتشون رو بده …
آقا مریضا ، اونایی که تو این شبا ازت کمک میخوان …
آقا خیلی ها تو این شبا چشمشون به دره که گمشده شون بیاد …
آقا حسین …
تو رو به چشمای ابولفضلت قسم …
دل شکسته ها تو دریاب …
….
………………
……………..

طعم آلبالو

هوا که تاریک شد …
سرد بود …
برفایی که از قبل اومده بود، روی زمین یخ زده بودن …
سکوت همه جای شب رو فرا گرفته بود …
گرمای نفسش به صورت بخار از دهانش خارج می شد …
یقه کاپشنش رو بالا داد …
یه نخ کاپیتان بلک …
طعم آلبالو …
به یاد طعم لبهایش …
روی لباش گذاشت …
و …
راه افتاد …
و رفت …
……….
…..
فردا صبح …
سر جلسه امتحان …
صندلی شماره 471 …
مراقب ورقه را برداشت و نوشت …
سهیل…
…..
غایب ….
……….
…………………
……………………..

مرد باید درد بکشه تا مرد شه …!

آخه درد رو از هر طرف که بخونی بازم درده …
نمیدونم …
شاید از هر طرفم بنویسی بازم درد بشه …
می بینی …
دیگه خدا هم باهامون حکم بازی نمیکنه …
از بس لایی کشیدیم …
خیلی که دقیق میشم می بینم که خودم مقصر بودم …
آخه یکی نیست بگه بچه دم امتحانی چه مرگت بود که تب مالت گرفتی …
ولی بازم خدا رو شکر که ایدزی سرطانی چیزی نگرفتیم …
و در آخر …
خدا خیر بده هر چی دکتر و قرص و آمپوله …
اگه اینا نبودن من حتما الآن ….
الآن ….
الآن…………………..!!!
………….
……………………
………..سهیل.