هه …
شده جریان اون مرغه که روزی سه تا تخم میذاشت…
بعد یه روز سر شرط صاحبش چهارتا تخم گذاشت…
و روز بعدش چون خیلی عاشق صاحبش بود، پنجتا تخم گذاشت…
ولی چون نتونست دیگه شیشتا تخم بذاره، سرشو بریدن و باهاش جوجه کباب درست کردن…
هه …!فک کن رفیق…!
حالا هی من بگم تف تو چشه هر چی کلاغ و جوجه کلاغه …
تو هی زبونت رو گاز بگیر و بگو زشته …
نامردا اینقدر مترسک رو زدن که تموم علفهایی رو که خورده بود رو تگری زد …
بعدشم نشستن دور هم و به سلامتی من و تو …!
عرق و جوجه کباب رو زدن به بدن …
هه….!
………( یه جورایی عجیب حال میکنم با این (هه) …. خاری شده بر چشم حسودان :love: ….)
…..
…………………….
………سهیل .
دستهبندی نشده
Hesitancy
آرزو می کنم به این زودیا بچه دار نشن ….
خدا کنه که خوشبخت بشن …
اما …!
…..!
هر کی یه چیزی می گفت دیگه …
چرا …؟
خب وقتی برای یه آقا! پسر 6 7 سال زود زن بگیرن …
وقتی اینقدر فهم و درک پایین باشه …
همین میشه دیگه …
تردید میکنی به همه چی …!
………….
………..
پ.ن:خیلی از حرفا تو این نوشته بود که سانسور شد ….!
……
……………………
….. .
Suicide
یکی که داره غرق میشه …
برای اینکه خودش رو بکشه بالا حاضر میشه هر کاری بکنه …
حتی اگه یکی که اومده باشه برای نجاتش رو هم هول میده پایین تا خودش بیاد بالا …
حالا به نظرت ارزش داره بری نجاتش بدی ….!؟
………
………………
پ.ن : دیروز تو جلسه مناقصه وقتی پاکتها رو باز کردن و قیمت ها مشخص شد داشتم به این فک میکردم که شاید یکی با عقل و درایت خودش تصمیم به خودکشی داشته باشه و بخواد خودش رو غرق کنه …
آیا بازم ارزش نجات داره …؟
……
……………….
…….
Mistake
وسط خیابون و روی پل عابر پیاده…
یه تابلو بزرگ …
” بد ترین و سخت ترین اشتباه انسان این است که بگوییم : این هم مثل بقیه است …”
و من …
توی ترافیک …
فک میکنم به اشتباهات بزرگ و سختی که در مورد من انجام شده و …
خواهد شد ….!
…….
……………….
…..
36
بخیر …
یادش …
دست تو دست هم …
زیر نم نم بارون …
قدم میزدیم تو کوچه پس کوچه های خیال …
فک کنم پاییز بود …
من هنوز پشت لبم سبز نشده بود و …
تو هم هنوز قدت به طاقچه خونتون نرسیده بود …
باد میومد …
برگای درختا انگار می رقصیدن زیر پاهامون …
مانند آهویی زیبا می دویدی و من به دنبال تو مثل صیادی در پی شکار …
قایم بوشک بازی کردیم …
تو چشم گذاشتی و من قایم شدم و زودی پیدام کردی …
تو زرنگ تر از من بودی همیشه …!
نوبت من شد …
چشمام رو بستم و تو قایم شدی …
1…
2…
3…
اومدم…..!
دنبالت گشتم …
گشتم و سیبیلام در اومد …
گشتم و موهام ریخت …
گشتم و پیدات کردم …
خوشحال بودم …
فک کنم خوشحال نشدی و یا شایدم نشناختی منو …
ولی پدر سوخته چه قدی کشیده بودیا …
راستی دستات …!
وقتی که قایم شدی چیزی تو انگشت یکی مونده به آخر دست چپت نبود ….
ولی …!
….
………..
هه …!
بخیر…
یادش …
………………
……………………………..
…..سهیل .
یکی هست همیشه
آتیش گرفتیم …
سوختیم …
بارون گرفت …
آب خاکسترمون رو با خودش برد …
تنها شد …
نشست پای دنیای خودش …
صفحه فیس بوکش رو باز کرد …
تغییر داد …
“مجرد — در جستجوی دوستی ”
…….
…………………
…سهیل.
اون یه دونه پیش منه
اجازه آقا …
آقا به خدا ما حرف بد نزدیم…
آی…آقا اصلا نمی دونیم این حرفا یعنی چی…
آقا….آقا ما به جون مادرمون….به خدا ….
آقا آی….
آخ…بابا توروخدا…آقا…
…..
………….
_برگشت خونه …
چشماش …
آسمون …
خدا هنوزم از اون بالا مهربونی می کرد …
../
سهیل.
بخشش کار ما نیست رفیق
یکی خیلی عارفانه میره مسجد و شروع میکنه به خوندن جوشن کبیر ….
دعایی می خونه که حتی نمیدونه در مورد چیه و چی گفته شده توش …
قرآن به سر می گیره …
دم سحر هم که میاد خونه با چشمای قرمز که معلومه خیلی تلاش کرده تو شب قدر …
و یکی دیگه …
تو اتاقش رو تختش دراز می کشه …
رو به پنجره و ستاره های آسمون …
خیلی ابله و کودکانه دعا میکنه …
برای همه به غیر از خودش …!
هه ….!نه !……..جوشن کبیر بلد نیست … معنیش رو هم نمیدونه ….
قرآن به سرش هم نمی گیره …
مرتیکه ابله …!
سحر هم یه لیوان شیر و چند تا خرما …
بعده نمازش …
میره رو همون تخت و زیر همون آسمون و ستاره هاش …
میره تا چند ساعتی بخوابه …
…….
………………….
………..سهیل .
54
وقتی تمام حس های مشروع و نامشروع بشر رو کشف کردن …
یه حسی پیدا شد که هیچ مرزی براش نبود…
هم مشروع بود و هم نامشروع و قابلیت تبدیل شدن به هم رو داشتن …
اسمش رو گذاشتن “دوست داشتن” …
و سر آغازی شد برای بدبختی و موفقیت بشر …
البته هیچ ربطی به من نداره ها …
همین جوری گفتم ….
بنده سعی می کنم و کردم که بیشتر دوست داشته بشم تا دوست داشته باشم ….
گناه و صواب مشروعیتش هم گردن دوست دارنده ها …
البته…!!
باز هم استثناء پیدا میشه ….!
…….
……………….
پ.ن:باه بایی بزرگه رفته خارجه و ما جو گیر و دلتنگیم ….
پ.ن:………..سهیل.
مهمونی
میگه : روزه میگیرم …اما اگه یه وفت تشنه و گشنه شدم می خورما ….!
میگه : سهیل …. تو رو خدا روزه نگیریا …لاغر میشی …اصن من از این لاغر تر خوشم نمیاد …!!
میگه : کاش ماه رمضون تو تابستون تا اذان ظهر بیشتر نبود …
میگه : اصن یعنی چی روزه گرفتن … میدونی چقدر برای بدن همین آب نخوردن مشکل ایجاد میکنه …؟
میگه : هر کی یه اعتقادی داره … من که خدا رو تو قلبم پیدا کردم و خدای من دوست نداره من روزه بگیرم…
میگه : هه …! روزه ای سهیل …!! هه هه …!!! بابا ما رو هم دعا کن … هه….!
میگه : تا الآن که ساعت 3 ظهره و 5 ساعت دیگه داریم تا افطار ،فقط تشنه شدم … همین …
میگه : من که تا ساعت 1 ظهر خوابم … فقط 7 ساعت می مونه تا افطار که اونم مشکلی ایجاد نمیکنه …
میگه : ما که 30 سالمونه و هنوز به سن تکلیف نرسیدیم …
خلاصه اینکه هر کی یه چیزی میگه …
خدا رو شکر که امسال هم این توفیق نصیب ما شد ….
سعی میکنم کمتر گناه کنم …
…….!!
………………..
………سهیل.