بیست اسفند 88

امشب شب جمعه است…
دروغ نمیگم به خدا…ایناها تو تقویم نوشته…
همون تقویم یادگاری قدیمیه باه باییم … اصن هم تقلبی نیست…توش همه فصلها رو داره….
همه ماهها و همه روزها…
یعنی همه ماهها که نه…!
مهر رو نداره…
اونم اولش داشت….ولی هر سال کمرنگ و کمرنگتر شد…
و حالا دیگه از مهر فقط پاییز بودنش مونده…
ابری بودنش….و سرد بودنش…
دیگه چی بگم از تقویم…
غیر از جمعه ها که با قرمز تعطیل کردن، بقیه روزهاش سیاهه…
حتی روزهایی که هنوز نیومده…
و من می ترسم…
از روزهای سیاه نیامده…
من میدانم که همه چیزهای سیاه ترسناک هستن…
مثل تاریکی…
مثل شب…
مثل ابر….
مثل بخت…
مثل کلاغ…
مثل کمربند…
حتی اگه زیر تخت هم قایم بشی…
حتی اگه دو تا دستات رو انقدر به هم فشار بدی که دیگه نلرزن…
حتی اگه دندونات رو محکم به هم بچسبونی که صدای قلبت از دهنت بیرون نزنه…
باز سیاهیها میان تو فکرت و میترسوننت…
حریف سیاهی فقط سفیدیه…
که یه ذره اش میتونه اینهمه امید باشه برای نجات…
مثل نور…
مثل شعور…
مثل آب ….
مثل سهیل …
مثل جوجه کباب …
مثل دوغ …
…..
امشب رفتم سر تقویم باه باییم…
چون توش حافظ هم داره…
هر صفحه رو بازکنی برات فال میگیره….
پنج شنبه20 اسفند هزار و سیصد و هشتاد و …
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود…
دائما یکسان نماند کار دوران غم مخور…
…..
فال امروز این بود…
معنیش خیلی خوبه…
یعنی که دو تا بخوابم و بیدار شم خوشبخت میشم…
چه حافظ خوبی ….چقدر باسواده….
چقدر با فهم و کمالات…
حافظ جان ازت خیلی مرسی …
که مثل باران عاشقانه به دل تنگ من باریدی….
………..
…………………………..
………. سهیل .

فقط بدیش اینه که

میگه : اگه قراره یه ستاره داشته باشم ، ستاره ی من آتیش ته سیگارمه . از اون دورتر رو نه میبینم ، نه میشناسم ، و نه فکرم قد میده ….
میگم : نترس و فقط برو … ولی آخرش خاکسترشون میریزه رو فرش …
میگه : فقط بدیش اینه که گریه کردن یادم رفته ….
میگم : فکرشو نکن ….
میگه : نه فکر بی کله گی خودمم ، نه فکر جنگ اعصاب کاری ، بی حرکت رو تختم دراز میکشم و دود میکنم ، تا بیان ببرنم . من اصلا فکر ندارم …..
میگم : تو خواب داد بزن . بذار همه از خواب بپرن ببینن چی شده ….
میگه : میخوام داد بزنم همه بفهمن چیزی نشده !!!! فقط پتوم یه ذره نازکه . سرما غلغلکم میده . نه اینکه زیاد غلغلکم بده ها . یه کم غلغلکم میده …
میگم : سرما نیست . نفس "اونا"س که تا مغز استخونتو میلرزونه ….
میگه : من از "اونا" نمیترسم ….
میگم : "اونا" کاری با تو ندارن . فقط ترس تو ، فکرتو ، اشکاتو ، با خودشون برده ن و الان ، عمر تو به عمر ستاره ی کوچیکت بسته س …
…..
………….
باد سرد ، میپیچه تو اتاق …
پتوی نازکم رو میپیچم دورم …
آخرین کپه ی خاکستر سیگار میریزه رو فرش …
خاموشش میکنم، و پرده می افته ….
تنها میشم …
میگم : فقط بدیش اینه که گریه کردن یادم رفته …
…….
…………………….
…… سهیل .

سوت

تو سوت هم بلد بودی بزنی …؟!
یادمه بلد بودی …
اما نه تو خواب …!!
عجیبه …
مثه رنگ نارنجی …
ولی نمی دونم چرا رنگ نارنجی هم برام قشنگ نیست …
حالا تو دفعه بعد یه ماتیک دیگه بزن …
شاید منم جذب شدم …
مثل کلاغا …
نمی دونم …
تو خواب هم مگه میشه سوت زد …؟!
……..
…………………….
…….. سهیل .

ولنتاین خره

خب تقصیر من چیه ….؟
وفا ندیدیم که وفا کنیم …
اصن کیه که قدر عاشقی بدونه …!؟
من با خیلیا عاشقیت داشتم و خیلیا هم عاشقم شدن ….
با دختر زینت خانوم که به خاطرش کلی گچ از مدرسه کش می رفتم …
با خانوم صد و هیجده که همیشه بهم می گفت جانم، با اینکه هیچ وقت منو ندیده بود …
با عروسک مو قرمزه گلناز که همیشه بهم می گفت
آی لاو یو …
با ممد قاسمی که چند بار به خاطر من کتک خورد از باباش …
با باه باییم که یه روز به من گفت : جز من کسی رو دوست نداره …
و با خیلی های دیگه …
ولی چه فایده …
آخرش کسی نفهمید ما رو …
همشون رفتن که رفتن …
می دونی ….این روزا که میشه آدم دلش هی می گیره ….
خب مگه ما آدم نیستیم…. دل نداریم …
ما هم ولنتاین دوس داریم دیگه…
عروسک و قلب و شوکولات دوس داریم …
اما باه بایی میگه این سوسول بازیا بهم نمیاد …
من که دیدیم چند بار خودش یواشکی کادو خریده و کادو هم گرفته …
به ما که میرسه بده … زشته … سوسول بازیه …
نمی دونم ….
شاید اونم فهمیده کسی به ما وفا نکرده …
ای بابا …
امسال ولنتاینش هم بدون قلب و عروسک و شوکولات می گذره …
بهله ….
بی خیال رفیق …
اصن ولنتاین خره …
مگه نه …؟
………..
…………………………………
…………. سهیل .

توبه

شب…
ستاره می خوابه…
ماه هم …
می خوابه …
و خدا شمع ها رو فوت می کنه و میاد پیش من …
نمی دونم چی می خواست بگه …
تا اومد حرف بزنه انگار یه چیزی پرید تو گلوش …
هیش کی هم نبود بزنه پشتش …
نمیدونم …
یکی می گفت توبه برا همین روزاست …
توبه کردیم …
نفسش بالا اومد …
یه کم چپ چپ نگاهم کرد و …
آروم سرش رو گذاشت رو بالشت و …
خوابید …
منم موبایلم رو آف لاین کردم و خوابیدم …
ولی تو …!!

هی …
ولی تو نه خواب داری نه زندگی …
……..
…………………..
…… سهیل.

خواب

از بچه‌گی عادت نداشتم بشینم و ستاره‌ها رو بشمارم …
اما می‌دونستم آدمای بی‌کاری پیدا می‌شن که …
شونصد و هشتاد و نه یا شیصغد و نود و پنج…
… تو که خوابیدی ….
به هر حال آخرش رو …
…..بی خیال …
اگه بیدارت کنم و ازم بپرسی …
شونصد و هشتاد و نه بود یا شیصغد و نود و پنج …
بعد من هاج و واج بمونم …
اون‌وقت فکر می‌کنی که تمام شب داشتم تو رو نگاه می‌کردم…
اون‌وقت می‌فهمی که تمام شب داشتم تو رو نگاه می‌کردم…
اون‌وقت تو هم دیگه نمی‌خوابی…
و شروع می‌کنی به شمردن ستاره‌ها…
یا شایدم ستاره هات ….
………
………………………..
……
پ.ن : دیشب خواب دیدم کلاغا دارن از سرما یخ می زنن و می افتن رو زمین ….!

بودیم و نبود

بچه بودیم ، کلی دریا بود …
بزرگ تر شدیم ، دیگه دریایی نبود …
بچه گی ها دلتنگی نبود ، ولی دریا بود …
بزرگ تر شدیم ،دلتنگی هست و دریایی نبود …
و ما بودیم …
و کلی قدم زدن های کنار دریایی…
که نبود …
………
……………………
….. سهیل .

…… ماجون ……

خوابیدی بدون لالایی و قصه …
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه ….
……
2 هفته گذشت …
هنوز باور کردنش سخته …
هی می گم خدایا کاش همش یه خواب باشه …
ولی …
ماجون حالا دیگه 2 هفته ست که آسوده خوابیده و …
….
ماجون …
آره ماجون دیگه بیدار نمیشه …
……
…………………..
…… سهیل .