Imagination

گفتم: زندگی … گفت : می گذره …
گفتم: دوست … گفت : هستم همیشه …
گفتم: فردا … گفت : زیباست …
گفتم: تنهایی … گفت : بی معنیه …
گفتم
: جدایی … گفت : هرگز …
گفتم: زیبایی … گفت : راستی .. اعتماد … اعتقاد …
گفتم: پاکی … گفت : دل …
گفتم: نفس … گفت : تویی …
گفتم: وفا … گفت : صبر کن ببین …

………………
……………………
…………

گفت : حس … گفتم: حيوانی …..
گفت : آرامش … گفتم: حسرت …
گفت : سيگار … گفتم :روزی چند نخ….
گفت : از نو … گفتم : ….
گفت : سهیل …. گفتم :….
بازم گفت : سهیل …. گفتم …. نه دیگه هیچی نگفتم …
یه کم نیگاش کردم فقط ….
خودش خجالت کشید و …
رفت.
…………..
……………………..
…….

 

8 thoughts on “Imagination

  • سپتامبر 4, 2007 at 12:39 ب.ظ
    Permalink

    سلام خوبی رفیق؟ مطلبات دیگه مثل قبل مثل پنجره تنها نیست دیگه نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم..شاید هر چی بزرگ تر میشی نوشته هاتم مثل بزرگ شدن که بی محتواس داره محتوا و صداقت قلبتو از دست می ده…
    _____________________
    جواب نظر شما :
    سلام …ممنونم..امیدارم شما هم خوب باشید …
    ببینید این که بزرگ شدن از صداقت آدما کم میکنه شاید حق با شما باشه
    اما در مورد این که نوشته هام مثل پنجره تنها صداقت نداره ، باید خدمتتون عرض کنم که:
    نوشتن یک نوع بیان احساساته …نوشتن به من که آرامش میده … چند سال پیش تو پنجره تنها می نوشتم برای خودم ..و الآن هم همین کارو میکنم
    و اصلآ هم برام مهم نیست که برداشت شما و دوستان و رفیقای دیگه چیه …!
    باید یاد آوری کنم که برداشت آدما بر میگرده به سطح و طرز فکر و زندگی و رفتارشون…
    یه کم در مورد خودتون بشتر فکر کنید سرکار یا جناب آفت…

    Reply
  • سپتامبر 4, 2007 at 5:14 ب.ظ
    Permalink

    سلام مهربون… رفتم به اون وبلاگت دلم گرفت… خيلي وقته كه اونجا هيچكس نيست… كاش هنوزم اون موقع ها بود مگه نه

    Reply
  • سپتامبر 4, 2007 at 10:46 ب.ظ
    Permalink

    رفیق یادمه قبلا که پنجره تنها رو داشتی بهتر انتقاد و می پذیرفتی و حتی یه بارم منو از جبهه گرفتن در مورد انتقاد دوستان سرزنش کردی.من فقط حسی رو که از مطلبات می گرفتم رو گفتم.حس کردم اون صداقتی که تو پنجره تنها تو مطلبات بود کم شده خواستم یگم که حس کردم تو خودت یه تغیر بزرگ به وجود آوردی که از رفیقی که من می شناختم خیلی داره فاصله می گیره.خلاصه رفیق ناراحت نشو منظور بدی نداشتم شایدم دلم واسه پنجره تنها تنگ شده بود بهونه گرفتم اخه دورانی داشتیم با پنجرتون…

    Reply
  • سپتامبر 5, 2007 at 10:20 ب.ظ
    Permalink

    دوست عزيز ناراحت نشو از سهيل ما!
    اين پسر اينقدر دلش پاكه و مهربونه كه اگه بشناسيش هيچ وقت ازش دلگير نميشي.
    با اين حال بهت حق ميدم ……….حق ميدم كه مثل منو سوگل و همه رفقاي قديمي دلتنگ اون پنجره بشي كه حالا ديگه واقعاً تنهاست!
    ………….
    چه ميشه كرد…. اوني كه يه روز تصميم گرفت يه پنجره باز كنه رو به بچه هاي وبلاگي و باهاشون كلي خاطره بسازه يهو هم تصميم گرفت اونو ببنده !
    حالا كم كم داريم به اينجا هم عادت مي كنيم رفيق!
    اما خدا ميدونه اي آقا سهيل ما كي قراره دوباره……..
    ………………..
    ………
    ….
    خدا نياره اون روز رو!

    Reply
  • سپتامبر 5, 2007 at 10:22 ب.ظ
    Permalink

    راستي داداشي!
    يادت نره انتقاد شنيدن از يك دوست دلسوز كه حرفش رو در چارچوب ادب و اخلاق به زبون مياره هيچ وقت سخت نيست!
    هميشه شاد و سلامت باشي مهربونترين سهيل دنيا!

    Reply
  • سپتامبر 6, 2007 at 12:21 ق.ظ
    Permalink

    REPLAY:
    سلام بهار جونی و مهدیه عزیز که زود تر از اینا منتظرت بودم و سلام سرکار آفت ..
    راستش پنجره تنها هم برای من یادآور روزهای تلخ شیرین زیادیه که با تک تکشون زندگی کردم …
    والا فکر نکنم چیزی گفته باشم که ناراحت کننده باشه …
    میدونی دوست عزیز و گرامی آفت جان …!!
    اولاً: من تو پنجره تنها هر انتقادي رو نمي پذيرفتم…
    دوماً: هر کسي اتقاد ميکنه بايد منتظر جوابش هم باشه … ( و البته این حق منه که بخوام جواب نظر شما رو بدم …)
    سوماً: انتقاد کردن هم راه و روش داره …
    چهارماً: اينکه من صداقت ندارم يا نوشته هام …با هم خيلي فرق داره …
    پنجماً :نظرات دوستانم و به قول شما رفيقام برام همیشه ارزش داشته و داره ، اما هر چي فکر کردم دوست يا رفيقي به اسم آفت نداشتم ….!
    و ….
    اینو هم این آخر اضافه کنم ..
    این جا هم برای من مثل پنجره تنها میمونه … یه جایی که خودم با درون و فکر و تخیل خودم ، برای همدیگه با تمام سختیاش ساختیم و می نویسیم … شاید این نوشته ها فاقد ارزش ادبی ، فرهنگی ، علمی ، و غیره باشه ولی لحظه لحظه های زندگیه منه که داره تایپ میشه و روی این صفحه میاد …
    هیچ وقتم خودم رو سانسور نکردم و هر چی که تو پنجره تنها خوندید و اینجا می خونید همه همه بی ریا و بی پرده و بر گرفته از حس خود منه …
    شاید اسمها فرق داشته باشه … ولی نویسنده ماهزاده همون نویسنده پنجره تنهاست ….
    خلاصه کلام ممنونم که وقت میذارید برای خوندن این نوشته ها …
    ……..
    بهار جونی مطمئن باش اینجا تا وقتی من هستم بسته نمیشه …

    Reply
  • سپتامبر 6, 2007 at 2:22 ب.ظ
    Permalink

    سلام رفیق… چرا یه زمانی من با یه اسم دیگه رفیق شما بودم حالا روزگار اسم ما رو اینجوری کرده!!!
    قبلا هم گفتم دلم واسه پنجره تنگ شده بود و قصد بدی از انتقاد نداشتم و حسم رو گفتم.شاد باشی

    Reply
  • سپتامبر 6, 2007 at 3:54 ب.ظ
    Permalink

    salam
    khoobi ?
    man fekr mikonam ye jahayi behtar az ghabl minevisi.
    man ke koli keyf mikonam vaghti neveshte hato mikhoonam
    shad bashi;)

    Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *