عاقبت کلاغا

اي بابا …
اگه قرار بود هر كلاغي با از اين شاخه به اون شاخه پريدن به خونش برسه …
كه ديگه قصه معني نداشت …
اصن كلاغ ذاتاً نبايد به خونش برسه …
علاف و بي كار بي عار …
حالا چه آخر قصه باشه و چه اول قصه …
اصولاً كلاغا بايد هميشه بزرگ بشن …
منطق و پنطقم كه بي خيال …
بزرگ شدن و تف كردن تو چشاي مترسكا كافيه براشون …
آره رفيق …
اين كلاغا بايد شاهد باشن و خيلي چيزا رو ببينن …
هه …
اي بابا …
…………..
……………………………
………………. سهيل .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *