کوه

خیلی زیباست 

خیلی با شکوهه

شگفت انگیزه

کوه

اما وقتی رو دوشت باشه

فقط دیگه سنگینه و بس

اینقدر که دلت هیچی و هیچ چیزی نمیخواد 

ببین رفیق

امان از روزی که کوه های روی دوشت زیاد بشن و …

و….

2 thoughts on “

  • ژوئن 24, 2019 at 6:08 ق.ظ
    Permalink

    امان از این کوهها…. وقتی که زیاد بشن…
    خسته ام از خودم سهیل، از دغدغه هایی که‌نمیذارن بهارمو بعد سالها پیداش کنم..
    همون اتفاقی که بحد مرگ ازش میترسیدم سرم اومد بالاخره… غرق شدم تو دنیا و زندگی و مشغولیاتش!
    چندروزه برگشته م بهارانه هامو مرور میکنم؛ پستهامو، کامنتها….
    باور کردنی نیست که یه روز اونقدر ذهنم آروم و رها بود که به هرجا نگاه میکردم بجز چشمهای سبز و درشت خدا و لبخند آرومش چیزی نمیدیدم…. زندگی چه کرد باهامون سهیل؟؟؟ نکنه دیگه برنگرده اون معصومیت گم شده؟؟

    Reply
    • جولای 12, 2019 at 4:19 ب.ظ
      Permalink

      سخته باورش ولی باید باور کرد
      تموم شد اون روزا و باید قبول کرد نقش همسر بودن و پدر بودن و مادر بودنمون‌ رو
      هر چقدر هم تلاش کنیم نمیشه با گذشته کنار اومد
      باید همین جوری پارو بزنیم تو این دریای طوفانی تا شاید‌ یه روزی یه جایی آرامش رو پیدا کنیم
      هعییییییی
      نمیدونی چقدر دلم تنگ‌ شده برای به شب زنده داری پای کامپیوتر
      ازم بپرسن آرزوت چیه مطمئنم اولیش اینه که برگردم به گذشته و اون حال و هوا
      بهار عزیز دلم خیلی خیلی مفت جوونیمون گذشت و قدرش رو ندونستیم‌و باید سعی کنیم‌از حالمون استفاده کنیم که‌ اونم ..::
      …..
      فدای یه تار موت

      Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *