Myself

خیلی وقته که شبا از وحشت همه کارایی که کردم و نکردم خوابم نمی بره …
با خودم فک میکنم چی میشد اگه یه بار دیگه مثه بچه گیا مامانم …
کناره خودش با خوندن قصه کدو قلقله زن که به اندازه تمام فهم و درک بچه گیام بزرگ بود و …
هیچ وقت برام تکراری نمی شد ….
به یه خواب ساده و عمیق …
یه خواب بی دغدغه …
دعوتم می کرد …؟!؟
…..
…………………….
……… خودم /

9 thoughts on “Myself

  • نوامبر 11, 2010 at 8:00 ق.ظ
    Permalink

    خيلي تا حالا پيش اومده كه منم مثل تو آرزو كنم سهيلم!…
    سخت ترين شبهايي كه تو لان داري تجربه اش ميكني رو 2 سال پيش پشت سر گذاشتم، و شايد واسه همين بهتر از همه كسايي كه پستت رو ميخونند دركت ميكنم.

    Reply
  • نوامبر 11, 2010 at 8:04 ق.ظ
    Permalink

    اونقدر تيره و سياه بود آسمون كه درست يادم نيست چه موقع و چطوري بالاخره ابرهاي خاكستري كنار رفتند و همه چيز عادي شد دوباره!……
    فقط يادمه كه خيلي به خدا توكل كردم… خيلي واسش گريه كردم…..
    هميشه فكر كرده ام پسرها دردهاي بزرگتري از ما تو سينه اشون هست؛ چون همه ي عمر خودشون رو محروم مي كنند از موهبتي كه گاهي واقعاً معجزه مي كنه: گريه رو ميگم!…….

    Reply
  • نوامبر 11, 2010 at 8:09 ق.ظ
    Permalink

    لااقل اينطور وقتها يه نيم نگاهي هم به سهيل كوچولو بنداز!…….
    اونوقت مطمئناً چشماي معصومش رو مي بيني كه زل زده به تو، كه خيلي وقته شايد فراموشش كرده اي! همينه كه دلش تنگ شده واسه قصه كدو قلقله زن و خوابهاي شيرين بي دغدغه…
    يه لحظه فقط چشماتو ببند و فكر كن تا بفهمي چقدر ماها ظالمانه غرق زندگي مي شيم و بهار و سهيل و … كوچك رو از ياد مي بريم!

    Reply
    • نوامبر 13, 2010 at 9:21 ب.ظ
      Permalink

      بهار مرسی ….مرسی …ممنونم ….
      مرسی خواهر گلم ….مرسی. >:D< :-*

      Reply
  • نوامبر 12, 2010 at 1:38 ق.ظ
    Permalink

    سلام داداشی گلم. نمیدونی وقتی تو وبم کامنتاتو میبینم چقدر خوشحال میشم. خوبی عزیزم؟ من الان خیلی بهترم . جات خالی 4-5 روزی بعد از اون اتفاق رفتم مشهد. نمیدونی چقدر پیش امام رضا آروم شدم. واقعا عالی بود. همین روزا هم یه کم سرم خلوت بشه حتما آپ میکنم تا حال و هوای وبم عوض بشه. الان که داشتم مطالب وبتو میخوندم دیدم واسه دوست مرحومم آپ کردی. نمیدونم با چه زبونی میشه سپاس گزار این همه محبت تو شد. واقعا ممنون. خیلی دوست دارم داداشی جونم. مراقب خودت باش. شاد اما آروم زندگی کنی مهربونم :y: :love: := 😀 😀 :a:

    Reply
    • نوامبر 13, 2010 at 9:23 ب.ظ
      Permalink

      من کاری نکردم …… روحش شاد باشه …. :y: :y:

      Reply
  • نوامبر 12, 2010 at 1:41 ق.ظ
    Permalink

    اون 2 شب اول که تازه دوستم مرحوم شده بود نمیتونستم تنها بخوابم. خوابم نمیبرد. واسه همین 2 شب تو بغل مامانم تا صبح خوابیدم. واقعا حال و هوای خوبی داره وقتی بی جالت و دغدغه تو بغل مامانت میخوابی و اون تاصبح از کنارت تکون نمیخوره و تو تاصبح گرمای دستاشو حس میکنی. واقعا وصف نشدنیه…..

    Reply
  • نوامبر 13, 2010 at 12:33 ق.ظ
    Permalink

    یاد همه ی اون روزای قشنگ به خیر
    گرچه از یادها رفتم
    ولی همیشه به یادتم

    Reply
    • نوامبر 13, 2010 at 9:25 ب.ظ
      Permalink

      ….
      یاد ….
      از یاد من نرفتی …
      اصلا مگه میشه خاطره ها از یاد برن ….؟؟
      راستش زود تر از اینا منتظرت بودم ….
      خوش اومدی ….

      Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *